کوله‌ات را گوشه‌ی گذاشتی و کتاب و را از آن بیرون آوردی تا بخوانی. بچه‌های مخابرات گفتند: "احمدرضا! کار ما اینجا ، تو می‌خونی؟" تو هم در جواب گفتی: "از کجا معلوم من بشم؟ اگه زنده بمونم باید بتونم کاری بکنم یا نه؟" همین حرف آن‌ها را به فکر فرو برد. از آن پس شروع به مطالعه کردند و سوالات درسی‌شان را از تو می‌پرسیدند. 🇮🇷| @ayande_sazan_mostafayi