📌 سکوت طولانی چشم‌های شیما را باز هم روانه پنجره و شاخه‌های درختان حیاط بیمارستان کرد. نگاه می‌کرد در حالی که کلی حرف و یافته جدید در ذهنش مرور می‌شد یافته‌های جدیدی از زندگی. 🤔 گاهی وقت‌ها چیزهای سخت، حتی خیلی خیلی سخت، با وجود بعضی چیزهای خوب، هرچند کوچک، راحت می‌شوند. مثلاً... مثلاً همین مردن سخت و دردناک و حتی وحشتناک، وقتی بدانی چیزی شبیه بیدار شدن از یک خواب و رویای عمیق چندین ساله است... یا مثلا... ⁉️ ... چه بر سرش آمده بود؟ نمی‌دانست. شاید عشق، شیرین‌ترین درد ویران‌کننده جهان بود. 📎 برشی از کتاب پلاسما ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شبکه مجازی @ayande_ye_roshan ┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄