آرزوی شهادت داشت؟ بله؛ همیشه به من می‌گفت: «مامان برای من دعا کن که اگر شهید شدم جنوب شهید شوم نه در غرب کشور!» به او می‌گفتم: «چرا این حرف را می‌زنی؟» می‌گفت: «در غرب کشور دشمن از پشت به صورت نامردانه خنجر می‌زند، اما در جنوب دشمن رودررو حمله می‌کند. نهایتاً یکی می‌زنی دو تا می‌خوری یا برعکس!» وقتی که عباس در ارتش دو سال سربازی‌اش طی شد، چون به رشته راه و ساختمان علاقه داشت به مدت 9 ماه هم با شهرسازی مهاباد همکاری کرد. مدل‌هایی که دموکرات‌ها و کومله در شهر مهاباد می‌ساختند ایشان با گروهشان می‌رفتند خراب می‌کردند. ضدانقلاب شناسایی‌اش کرده بود و می‌خواستند ترورش کنند. به همین خاطر پسرم یک مدتی محافظ داشت. خلاصه یک مدتی بعد به قم برگشت و درس حوزه‌اش را ادامه داد. 🆔 @ayare_mahalle