هدایت شده از «يا صاحب الزمان أغثني يا صاحب الزمان أدركني»
اخیرا کتابی خواندم پیرامون حمله ی نظامی شوروری به افغانستان، که نکات بسیار جالب و قابل توجهی را در بر داشت. زمانی که ارتش شوروی در ۱۳۵۸ افغانستان را اشغال کرد، پس از ۹ سال کشمکش و جنگ، سرانجام در۱۳۶۷ با شکست مفتضحانه، مجبور به خروج از افغانستان شد. در مورد علت شکست ارتش شوروی همیشه بر مقاومت مجاهدین افغانی و حمایت غرب از آنها تاکید شده، اما یک علت اصلی در این شکست مغفول مانده و آن، فساد بی حد و حصرِ داخل ارتش سرخ بود، فسادی که دامنِ کلِ سیستمِ شورویِ رو به زوال را فرا گرفته و به ارتش نیز گسترش یافته بود! حکومت اتحاد جماهیر شوروی هر چه به افغانستان می فرستاد، افسران فاسد ارتش سرخ، آنها را دزدیده و در بازارها به تجار افغانی می فروختند!  از مواد غذایی مانند کنسرو گوشت، نخود سبز، روغن آفتابگردان گرفته تا چای، سیگار و... در نتیجه، هیچ چیز به دست سربازان گرسنه شوروی نمی رسید و اغلب دچار سوء تغذیه بودند، اما  سربازان نیز برای خرید مواد غذایی لازم، مهمات و گلوله ها را دزدیده، به افغانها می فروختند! تنها چیزی که سربازان می توانستند بدزدند، مهمات بود، چرا که مقدار زیادی از آنرا در اختیار داشتند و در زمان جنگ نیز، ردیابی کارتریج ها و گلوله ها تقریبا غیرممکن بود، چون تشخیص اینکه آیا مهمات، مفقود شده و یا در جنگ مورد استفاده واقع گردیده، مشکل بود... طنز را ببینید! بازرگانان افغان، گلوله ها را از خودِ سربازان گرسنه شوروی خریده به مجاهدین افغانی فروخته و همان گلوله ها دوباره بسوی خودِ سربازان شوروی شلیک می شدند! به نظر شما، این ارتش سرخ نبایستی شکست می خورد؟! منابع متعدد نوشته اند که سربازان ارتش سرخ، برای تامین مایحتاج خود، به کرات مهمات را می فروختند چون افسران مافوق، جیره های سربازان و هر چیزی که از شوروی ارسال می شد می فروختند و نمی گذاشتند به دست سربازان برسد. همیشه در شرایط و اوضاع جنگی، فساد گسترده تر می گردد و همیشه چنین است که اگر جنگ، برای هزاران مادر و پدر داغدیده، تراژدی بوده در مقابل، برای معدودی دیگر، همواره یک تجارت کثیف و منبعِ درآمد بوده است. اینجاست که به ارزش سخن مورخ بزرگ ويل دورانت پی می بریم که می گوید: «هيچ تمدنی از بيرون مغلوب نمی شود، مگر آنكه از درون نابود شده باشد» در واقع، حملات خارجی تنها تلنگری بیش نیستند. هنگامیکه فساد، دامن طبقه حاکمه را می گیرد و شکافهای طبقاتی به دره هولناکی بدل می گردد و کینه و نفرت را در دلهای مردم انباشته می گردد برای سقوط تنها تلنگر کوچکی کفایت می کند. در سقوط تمامی تمدنها و ملتها، یک عنصرِ ثابت همیشه وجود دارد و آن فساد است که همیشه از بالا به پایین سرازیر می گردد و دامن همه را می گیرد. سعدی نیز به زیبایی در گلستان این حقیقت را بیان نموده: آورده‌اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد, نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است؛ هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده. اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی بر آورند غلامان آن درخت از بیخ