🌹داستان آموزنده🌹.
جبرئیل در زندان نزد حضرت یوسف آمد و گفت: ای یوسف چه کسی ترا زیباترین مردم قرار داد؟ فرمود: پروردگار.
گفت: چه کسی ترا نزد پدر محبوبترین فرزندان قرار داد؟ فرمود: خدایم.
گفت: چه کسی کاروان را به سوی چاه کشانید؟ فرمود: خدای من.
گفت: چه کسی سنگی که اهل کاروان در چاه انداختند از تو باز داشت؟ فرمود: خدا.
گفت: چه کسی از چاه ترا نجات داد؟ فرمود: خدایم.
گفت: چه کسی ترا از کید زنان نگه داشت. فرمود: خدایم.
گفت اینک خداوند میفرماید: چه چیز ترا بر آن داشت که به غیر من نیاز خود را باز گوئی، پس هفت سال در میان زندان بمان (به جرم اینکه به ساقی سلطان اعتماد کردی و گفتی: مرا نزد سلطان یاد کن)
و در روایت دیگر دارد که خداوند به وی وحی کرد: ای یوسف چه کسی آن رؤ یا را به تو نمایاند؟ گفت: تو ای خدایم.
فرمود: از مکر زن عزیز مصر چه کسی ترا نگه داشت؟ عرض کرد: تو ای خدایم.
فرمود: چرا به غیر من استغاثه کردی و از من یاری نجستی، اگر به من اعتماد میکردی از زندان ترا آزاد میکردم به خاطر این اعتماد به خلق، هفت سال باید در زندان بمانی.
یوسف آن قدر در زندان ناله و گریه کرد که اهل زندان به تنگ آمدند، بنا شد یک روز گریه کند و یک روز آرام بگیرد.
🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•