#خاطرات_شهدا 📖 تشنه لب
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت
روزه بود
به سنگر که رسید اذان را گفتند
آب را سمتش گرفتم و گفتم : بنوش به یاد لب_های_تشنه_حسین علیه السلام .
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت
منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید
سوت خمپاره ایی آمد ...
گرد و خاک شد
چشمانم را که باز کردم
او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب.
یاد شهدا باصلوات 🌸
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2