خاطرات نوه (۱۳) تراجنسیتی ها امروز در جمعی بودم که خود را شبیه جنس مخالف می کردند، نوع لباس پوشیدن ، حرف زدن ، ابراز احساساتشان فرق داشت. خودم را روانشناس جلوه دادم و پای حرف چنتایشان نشستم. یکی می گفت روح و جسم من یکی نیست و با این کارها دارم جسمم را با روحم تطبیق می دهم/می گفت قرار است عمل جراحی کنم و تغییر جنسیت دهم. یکی دیگر می گفت من تغییر جنسیت نمی دهم اما با جنس مخالف هم کاری ندارم می گفت رنگین کمانی ام. آنطرف تر روی نیمکت قیافه جالبی دیدم شخصی با آرایش غلیظ و عشوه های زیاد وقتی ازش اجازه خواستم تا کنارش بنشینم با حالت طنازی قبول کرد و می گفت چند ماه است جراحی کرده و تغییر جنسیت داده ، خیلی کنجکاو شدم و سوالات مختلفی کردم. ابتدا با انرژی از کارهایش تعریف می کرد اما کم کم هردو فهمیدیم که تظاهر به خوشبختیش خیلی تصنعی و مسخره است، حالا شروع به درد و دل کرد از بدبختی هایش می گفت از اینکه دیگر راه پیش و پس ندارد، نه رومی روم است نه زنگی زنگ، میگفت همش فکر میکرده وقتی عمل کند همه چیز درست می شود فکر میکرد روح و جسمش منطبق می شوند و زندگی موفقی خواهد داشت اما میگفت الان از خانه فرار کرده و چندبار خودکشی هم. ادامه دارد... 🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─