#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_بیستوسوم
رفت.........
در حالت جنون بودم....دیگه آروم و قرار نداشتم...حرفای خانم حاتمی توی ذهنم بالا وپایین میشدو منو روانی میکرد😑
خب همه چی تموم شد
الان خود لعنتی و بی همه چیزش غلامی رو از مرگ نجاتش میده و از زندان ب هر دوز و کلکی ک شده بیرون میاره و با هم ی زندگی نو و عاشقانه رو میسازن
و بی توجه به این ک امیری هم هست که چند ساله منتظر اون لعنتیه
تو این چن سال تعهد دادم به خودم نسبت ب توی لعنتی و نگامو ب هیچ دختری ننداختم فقط ب خاطر اینکه بعد تموم شدن این بازی
دوباره باهم باشیم....
همه چی تموم شد خانم حاتمی
همه چی
الان نه دیگه امیری وجود داره
ن دیگه خانم حاتمی
از زندگیم بلاکت میکنم.همونطور ک تو کردی
لعنت به تو
لعنت به عشق تو
لعنت به وجود تو
لعنت به نفس کشیدن تو
لعنت به غلامی تو
لعنت به من
به بودن من
به نفس کشیدن من
به عشق من
لعنت به.............
گوشیم زنگ خورد
چرا همش من اینقد گوشیم زنگ میخوره؟😐😑
خانم نویسنده این همه غصه تو دلمون ریختی باز حالا ک داریم با خودمون خلوت میکنیم هم نمیزاری دیگه😑
سرهنگ بود😐
خانم نویسنده جون عزیزت دیگه اینقده به ما سخت نگیر
ی ذره شادی بده
ی ذره بزار باد ب کلمون بخوره
ی ماموریتی
یه سفری چیزی😑
یار هم ک ازمون گرفتی
ی حالی بده
وگرنه خود کشی میکنم بی امیر شین!!!!
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─