آراد برمیگرده پیشم و همکارایی ک پیشم بودن و سوال می‌پرسیدن رفتن ^فهمیدم قصد آراد چیه میخواد خواستگاری کنه😒 پسره پرو فک کرده باش میگم می‌خندم ازش خوشم اومده ایشششش هزار تای تو رو ب ی اخم امیرم نمیدم ^هی دوباره آراد حرف میزنه و چرت میگه و منم از سره اجبار لبخندای الکی میزنم... همکارای خانومی ک دعوت شدن،دور امیر رو گرفتن و مشغول خوش و بش با امیر منن از حرص نمیدونم چیکار کنم...انقد عصبیم که ناخودآگاه خنده ای بلند میکنم...دوس داشتم با اینکارم امیرو حرص بدم...البته اگه براش مهم باشه... آراد میره تا یه نوشیدنی بیاره و من تو همون حین لرزیدن گوشیمو حس میکنم... احتمالا یه پیام دارم...اول میخام بیخیال شم اما یه حسی بهم میگه گوشیو نگا کن... بالاخره گوشیو روشن میکنم و میبینم که یه پیام از طرفه امیر دارم😳 امیر: اون سرهنگ بی غیرت کجاست ک تورو بااین مرتیکه هیز تنها گذاشته؟ ^به به بالاخره رگ غیرتش باد کرد شماره امیرو از قبل سیو داشتم اما نمیدونم اون شماره منو از کجا اورده قبل از اینکه جوابش رو بدم باز پیام میاد که:اینقدر بلند بلند نخند با اون یالغوز...اون موهای لامصبتو هم بکن تو ^نگاهی ب امیر میکنم و نگاهم میکنه، پوز خندی نثارش میکنم و موهامو بیشتر میدم بیرون و باعث میشه که اخمش پررنگ تر بشه براش میفرستم که: سرهنگ رفته سره قبر دوست دخترات😒 امیر: زر اضافه نزن وگرنه خودم پشیمونت میکنم از کارات😡 من:هیچ غلطی نمی تونی بکنی ی نگاه گودزیلایی بهم میندازه دلم میلرزه ولی باز بهش پوزخند می زنم و گوشیمو خاموش میکنم جلوش ^همش اول اون پوزخند می‌زد حالا نوبت منه😂 اراد قهوه به دست میاد و یکیشو ب سمتم میگیره و تشکر ارومی میکنم... از تهدید امیر خیلی ترسیدم ولی نخاستم جلوش کم بیارم...خیلی نگرانم... آراد:مشکلی پیش اومده؟ من: نه... چیزی نیس https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─