♥️ ‌ 🔹یک‌ دفعه‌ یاد‌ چیزی‌ افتادم‌ و‌ گفتم: راستی‌ محمد‌! همه‌ از اینجا‌ برای ‌خوشون کفن‌‌ خریدن‌. ما‌ هم‌ بگیریم‌ و‌ بیاریم‌ حرم‌ برای‌ طواف! طفره‌ رفت‌ و‌ گفت‌: ای‌بابا ‌بالاخره‌‌ وقتی‌ مُردیم یه کفن پیدا میشه ما رو بزارن توش. اصرار کردم که این کار رو بکنیم‌. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: 🌷دوتا کفن ببریم پیش یه بی‌کفن! 🔹 روایت‌زندگی‌شھید ‌محمد‌بلباسی