#قسمت_یازدهم
#ویشکا_2
نیم ساعتی در ماشین بودم تا به خانه مریم رسیدیم شلوغی خیابان ها به قدری کلافه کننده ، ذهن خسته و درگیر مرا عصبی می کرد ؛حوصله شنیدن حرف های پگاه را نداشتم
تا این که پگاه جلوی در خانه مریم توقف کرد ،نگاهی به اطراف کردم کوچه خلوت بود این موقع از روز مشخص بود کسی در کوچه قدم نمی گذارد
به سمت درب کرم رنگ حرکت کردیم پلاک را چک کردم
دستم را به سمت آیفون بردم که صدای پگاه مرا متوجه خودش کرد
بهتر نیست دست خالی نرویم داخل آخه
الان که جایی باز نیست نگاهی به ساعتت بکن درست سه بعدظهره
پگاه آهی کشید چه میشه کرد ؟
حدود یک دقیقه جلوی واحد مریم توقف کردیم
مریم با گرمی ما را تحویل گرفت جلو رفتم او را در آغوش گرفتم پگاه هم با مریم دست داد
نرگس روی مبل نشسته بود ،بلند شد
با صدایی ملایم
سلام نرگس جونم با دست اشاره کردم بلند نشو عزیزم
سلام خانمی ، کلانتری چی شد ؟
مریم نگاهی به من کرد چی شده ویشکا
دستی به سرم کشیدم
راستش نمی دانم چرا قضیه این طور شده در مورد شهادت علی آقا سوالاتی داشتند
نرگس با تعحب پرسید
چرا از تو !؟
خودم هم نمی دانم
مریم چشمانش را ریز کرد در حالی که زیر چشمی به نگاه می کرد
اتفاقی افتاد که نمی خوای ما را در جریان بگذاری
راستش
ناگهان پگاه وسط حرفم پرید
نرگس خانم بهتر شدید
نرگس با صدای مضطرب
بله پگاه جون
شما چ خبر
دانشگاه چطور پیش میره ؟!
هیچی می گذره
مریم که مشخص بود حسابی فکرش درگیر شده
به سمت آشپزخانه رفت تا خودش را با کارهای خانه مشغول کند
دو ساعتی در خانه ی مریم وقت گذراندیم اما تمام این مدت فکرم درگیر بود
چطور می توانم قضیه را برای نرگس توضیح بدهم
نویسنده :تمنا🍂🍂🍂🍃🍃