سفیر تفسیر عشق،
مسلم تسلیم عشق،
شهادتت گوارا...
مسلم جان،
من دعا عرفه رو واسه تو میرم،
واسه روضهی تو میرم،
واسه گریه بر غربت تو میرم...
من چه میدونم مناجات چیه،
من چه میفهمم عرفه چیه،
اون باشه واسه عرفا،
اما من تو رو دوست دارم،
حس خوبی بهت دارم...
حتی وقتی کوفه میرم،
زیارت تو رو با عشقتر میام،
حال خوشی بهت دارم...
معصوم نیستی،
اما برام خیلی عزیزی...
خیلی قیمت داری،
خیلی،
خیلی..
یادمه یه روز تو حرمت روضه میخوندم،
روضهی خودت بود،
یه پیرمردی اومد های های گریه میکرد،
تو جمع بچه های هیات،
بعدش هم موقع رفتن یه انگشتری بهم داد،
انگشتری با نگین سبز...
هنوز دارمش،
چون هدیهای از تو میدونمش،
تویی که دوست دارمت...