نانوشته‌ها: پیش‌برنده ارتش‌ها، ایده‌ها هستند. ایده و ایمان به ایده و عمل به مقتضیاتِ ایده اگر باشد، فتح‌های ناشدنی هم شدنی می‌شوند. دوست داشته باشیم یا نه، آلمانِ نازی ایده‌ای داشت. در پی گذرانِ حال نبود، خیال داشت افقِ ایده‌آلی را بسازد. و روبرویِ نازی‌ها، دولت‌هایی بودند که تمام فکر و ذکرشان بقا و گذرانِ حال بود. ایده و افق داشتن بود که ورماخت را به کابوس اروپا تبدیل کرد. سال‌ها بعد در غرب آسیا، مدت‌ها بعد از دوران شکوفایی سلفی‌گری و اسلام جهادی، داعش سربرآورد. داعشی که ایده‌اش خلافت بود و زور ایده‌اش تمام نداشته‌هایش را جبران کرد و یک دهه تاریخ منطقه را تحت تاثیر قرار داد. پیش‌تر کم و بیش همین ایده بود که نظامیان شوروی را در باتلاق فرو برد. آن شوروی که از ایده‌های اولیه‌اش فاصله گرفته بود و ایده پیش‌براننده نداشت. بحران امروز ما هم به نظر می‌رسد بحران افق و ایده است. ترکیه‌ی اردوغان ایده‌ی نئوعثمانی‌گرایی دارد و برای این آینده همه توانش را گذاشته. اسرائیل ایده‌ی بحر تا نهر دارد و در تحقق این ایده هیچ تعارفی با هیچکس ندارد. تکفیری‌ها برای ایده خلافت ابایی ندارند از اینکه قاشق و چنگال به دست به استقبال مرگ بروند. ایده دارند. وقتی ایده نئواوراسیاگرایی در کرملین محوریت دارد، به آن‌ها این تهور را می‌دهد که به اوکراین حمله کنند و یا کیلومترها دورتر از خاکشان ادلب را بمباران کنند. ایده دارند. قرار بود که در میان این ایده‌های فرامرزی و فراملیتی، یک ایده بازی را برهم بزند. ایده انقلاب اسلامی. سال‌های متمادی هم البته این ایده کار کرد. عماد مغنیه آفرید، خالد اسلامبولی آفرید، به حوثی‌ها جان داد، در آمریکای جنوبی خلق نیرو کرد. حالا اما به نظر می‌رسد زور ساختارها بیشتر از این ایده بوده. عمده بازیگران منطقه‌ای در این یک سال و چندماه پس از طوفان، برای ایده‌‌شان جنگیدند اما ایران محتاطانه برای بقا فاصله‌اش را با زمین بازی حفظ کرده. از ترس ضربه خوردن، بی‌خیال تاثیرگذاری شده. شکل‌دهی آینده را به باقی ایده‌ها سپرده. اگر کنشی هم داشته نه برای تاثیرگذاری ورای مرزها و در جهت ایده‌هایش، بلکه در جهتِ اطمینان از بقای خودش بوده. ایده انقلابی به محاق رفته و شیوه سیاست‌ورزیِ بقاپایه دنبال می‌شود. این البته یک انتخاب است. کشورهای زیادی هستند که انتخاب‌شان بقای صرف بوده. اما باید توجه کرد که امتداد این انتخاب، یعنی زندگی ذیل ایده‌ای که بتواند در منطقه موفق شود. یعنی قبول سطح بالایی از مستعمره بودن. فعلا انتخابِ ما این بوده. انتخابی که البته با مهندسیِ ترس حاصل شده. مادام که این استراتژی بقا جای خودش را به ایده‌ی پیش‌برنده انقلابی ندهد، مادام که ایران دوباره همان هیولای ترسناکی که «جهان» برایش مساله بود نشود، این مستعمره‌گی ذیل ایده‌های دیگر ادامه خواهد داشت. درست همان زمانی که ما مشغول بقا هستیم، سرنوشت غرب آسیا را دیالکتیکِ «نئواوراسیاگراییِ روسی»، «بحر تا نهرِ یهودی»، «احیای خلافتِ سلفی» و «نئوعثمانی‌گرایی ترکی» تعیین خواهد کرد.