دلــنامہ|قرآن
توی ارتفاعات برف گرفته کردستان بودیم بعد از نماز صبح طبق عادت هر روزه حاج احمد همه را برده بود به ارتفاعات کوه موقع برگشت صندوق خرما را جلویم گرفت برداشتم و گفتم "مرسی" حاج احمد گفت: چی گفتی؟ منم که‌متوجه اشتباهم شدم گفتم دست شما درد نکنه گفت: نه اول چی گفتی؟ منم که دیدم راه برگشت ندارم گفتم: شما خرما تعارف کردید منم برداشتم و گفتم مرسی خیلی جدی گفت "بخیر" سینه خیز رفتن در آن برف و یخ امکان نداشت هرطور بود رفتم بیست متری که رفتم دیگر کم اوردم گفتم نمیتونم حاجی دیگه نمیتونم حاجی‌ چنان ضربه ای به کمرم زد که نفهمیدم از کجا خورد.... ظهر که همو دیدیم گفتم حاجی به خاطره یه کلمه چرا منو اونجوری زدی؟ گفت: ما یک رژیم‌ طاقوت رو با فرهنگش انداختیم بیرون ما خودمون زبان داریم فرهنگ داریم به جای این حرف ها بگو "خدا پدرت رو بیامرزه" ‌ پ‌ن:ولی حواسمون هم باشه به این بهونه دینمون رو زیره سوال نبرن مثلا با کلمه "سپاس" @az_del_bego