👆 شهیدان عبدالهی و دستغیب 🌹یا شهید🌹 🌷حدود بیست سال پدرم در خدمت آیت‌الله دستغیب بود و سفرهای زیادی با هم به مکه و عتبات‌عالیات و... رفتند، بعد هم مسئول دفتر ایشان شدند و کارهای ایشان را انجام می‌دادند. پدر معمولاً صبح‌های جمعه من را هم با خودش به منزل آقای دستغیب می‌برد تا با هم به نمازجمعه برویم. صبح 20 آذر بود. طبق معمول آماده شدم تا همراه پدرم بروم اما گفت امروز تو را نمی برم. هرچه اصرار کردم فایده نداشت. پدر که رفت آماده شود، پنهانی سوار ماشین شدم و پشت صندلی پنهان شدم. پدر حرکت کرد. نیمه‌راه که مطمئن شدم از خانه فاصله گرفته ایم، از پشت صندلی بیرون آمدم و سلام کردم. سر چرخواند و نگاهی به من کرد و علیک سلام گفت. نگاهش پر از آرامش و مهربانی بود. گفت: پسرم امروز نمی توانم شما را با خودم ببرم. دور زد تا به سمت خانه برود. در مسیر گفت: پسرم امروز من باید بروم و شما باید بمانید و از مادر و خواهرهایت مراقبت کنی! گفتم: بابا چرا این حرف را می‌زنی؟ با لبخند ملیحی گفت: امروز، روز دیدار است. من هنوز بچه بودم، درک این حرف‌ها برایم سخت بود و نمی‌فهمیدم، روز دیدار یعنی چه. به منزل رسیدیم. خانواده به نمازجمعه رفته بودند، کسی در خانه نبود. مرا به منزل یکی از همسایه‌ها برد و به آنها سپرد، با نگاه مهربانش با من خداحافظی کرد و رفت. تا شب منزل همسایه بودم که شنیدم پدرم همراه شهید دستغیب به دیدار خدا رفته!! 🌹🌷🌹 هدیه به شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب و شهید محمدرضا عبدالهی صلوات،، شهدای فارس ⭐️ستارگان فارس ⭐️ 🆔 @az_hajqasem