🗣توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند
🗣مردم میامدند برای عرض تسلیت .
🗣یکهو حاجی از مسجد زد بیرون !
🗣فهمیدیم اتفاقی افتاده.
🗣پشت سرش راه افتادم .
🗣کمی ان طرف تر از ورودی مسجد ،
🗣گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند !
🗣خیلی بدش آمد.
🗣اخم پیشانیش را چین انداخت .
🗣رفت و با ناراحتی گفت:
🗣« ما سی سال کسب آبرو کردیم ،
🗣جمع کنید این ها رو !
🗣مردم باید راحت رفت و آمد کنند،
🗣ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم،
🗣نه اینکه اون ها رو بذاریم تو تنگنا