سلام
در دوران مجردیم کوچکترین خطایی نداشتم وقتی ازدواج کردم یه آقایی که راننده دخترم بود باهاش آشنا شدم که تو چقدر خوبی و از این حرفهای عاشقانه و شوهرت اصلا لیاقت تو رو نداره وبعداز چهار ماه با حرفهاش من رو دیوانه وار عاشق خودش کرد بعداز یک سال که با چت و چند جلسه هم حضوری که همدیگه رومی دیدیم تا اینکه به جایی رسید که به شددت بهش وابسته شدم حتی یک روز هم نمیتونستم ازش بیخبر باشم درست زمانی که من رو شیفته خودش کرد جا زد و تماسهام رو پاسخ نمیداد بعد که جواب میدادکه کارم گیر بود دیگه کم کم فهمیدم که حرف هاش همه الکی و سو استفاده خلاصه چقدر سختی و در حد مرگ رفتم تا اینکه تونستم به زندگیم خودم برگردم و اینکه بعد از چند ماه شنیدم که در حین کارش اتیش گرفت و بعداز چند ماه در بیمارستان مرخص شد