زمزمه شب دوم ورود کاروان به کربلا اینجا کجاست اشکم شده جاری خوب میدونم قصد سفر داری وای از دلم این سرزمین بوی غمو جدایی میده پنجاه و پنج ساله داداش کسی منوبی تو ندیده یه حسی تودلم میگه وقت جدایی مون رسیده حسین من 3 عزیز زهرا اینجا غم و غصه فراوونه قلبم تو این وادی پریشونه بیا بریم از این دیار معجر دختر تو حیفه حرمله اومده داداش گلوی اصغر تو حیفه سرت میره بالای نی عزیز من سر تو حیفه حسین من 3 عزیز زهرا از وقتی باهم اومدیم اینجا میاد صدای ناله ی زهرا صدای مادرم میاد همش میگه غریب مادر به حق مادرت بیا بریم مدینه ای برادر خوب می دونم تو این دیار تورو می‌گیرن از من آخر حسین من 3 عزیز زهرا تویی تو این دنیا کس و کارم مرگه برام جدایی از یارم راضی نشو تنها بشم نزار امیدم ناامید شه راضی نشو تو این دیار علیِ اصغرت شهید شه راضی نشو شبیه مادر موی دخترت سفید شه حسین من 3 عزیز زهرا غم داره قلب مضطر خواهر حالا تویی برابر خواهر اما یه روز تو قتلگاه سری روی بدن نداری غارت میشه انگشترت پیراهنی به تن نداری وای از دل خواهر تو می‌بینه که کفن نداری حسین من 3 عزیز زهرا