#حضرت_رقیه
از بس که سکوت ، با دلم ور رفته
از دست همه حوصله ام سر رفته
چادر که بپوشم ، عمه ام میگوید
قربان عزیزم ، چه به مادر رفته
من مختصرم کوچک وکوتاه و غریب
عمرم ، به سه تا ، آیه ی کوثر رفته
از گریه ی من حرامیان می لرزند
انگار علی ، به فتح خیبر رفته
با این همه درد ..... استخوانِ پهلوم
از جای خودش گمان کنم در رفته
جز زخم کف پا .... و تب تاول ها
باقی همه روضه ها به مادر رفته
آن قاصدکی که در بغل میچرخید
حالا ، سر نیزه هایِ لشکر رفته
من..من .. کـــِ نمی..نمی توانم بپرم
عمه تو بگو ، چه ها بر این پر رفته
بابا به خدا بیا ..... بیا جان عمو
من خسته شدم حوصله ام سر رفته
ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﻨﺎعتیان
@rozeh_1