منم شمعی که از جان دادن پروانه می‌لرزد به روی گونه‌هایم اشک، دانه دانه می‌لرزد از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد دل ویرانه‌ام از دیدن بیگانه می‌لرزد چرا از من حسن حرف دلش را می‌کند پنهان چه بغضی در گلو دارد که بی تابانه می‌لرزد حسینم روضه‌ی دیوار و در هر لحظه می‌خواند زمین و آسمان همراه این دردانه می‌لرزد پریشان است موی کودکانم، فاطمه برگرد ببین با آه طفلان تو دارد شانه می‌لرزد چه آمد بر سر این خانه بعد از رفتنت بانو صدای در که می‌آید تمام خانه می‌لرزد محسن درویش