نرفته از نظرم ذوالجناح بر میگشت که رفته رفته صدایت ضعیف تر میگشت ز بس که بر بدنت زخم های کاری بود که زخم ِ تازه اگر بود بی اثر میگشت در ازدحام حرامی و نیزه هایِ بلند شکافِ زخم ِ تنت باز و بازتر میگشت میان حلقه ی نامحرمان خودم دیدم که شمر با سرت از قتلگاه بر میگشت غروب بود و ربابَت میانِ آتش و دود هنوز بین ِ مزاری پی ِ پسر میگشت @rozeh_1