ازخاک تاافلاک
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_8 کلافه میگوید: حرف زدنش راحته آیه ... تو نمیدونی چه ز
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 همانطور که انتظارش را داشت امتحانش را به بدترین نوع ممکن داد. هنوز هم خستگی دیشب را کامل در نکرده بود و چقدر از عمه ممنون بود که از خیر فیلم مورد عالقه اش گذشت و خانه را در سکوت برایش آماده کرد. کتاب را وارسی کرد تا مطمئن شود حداقل نمره را می گیرد. _ابوذر...ابوذر وایستا... صدای مهران بود که از پشتش می آمد سر از کتاب برداشت و مهران نفس زنان به او رسید دستی به شانه اش گذاشت و نفسی تازه کرد: ابوذر لنگ های درازت تو هر قدم چند متر رو طی میکنند؟ خنده اش گرفته بود ... _چی شده مهران... _می خواستم بگم خبرش رسیده استاد علی پور یک هفته ای نمیخواد بیاد با بچه ها صحبت کردیم یه اردو راه بندازیم تو هم هستی؟ دوباره سرش را به فرمول های ماشینهای الکتریکی میکند! و یک کلام میگوید: نه! مهران که واقعا از این نه قاطع عصبی شده بود میگوید: مسخره... یعنی چی نه؟ همه میخوان بیان _خب من نمیخوام بیام! _ابوذر میدونستی همیشه ضد حالی؟ کتابش را میبندد و در کیفش میگذارد دگمه زیادی باز پراهن مهران را میبندد و یقه اش را درست میکند و بعد شمرده میگوید: برای اینکه امتحانات حوزه نزدیکه! و من باید درس بخونم! مهران پوزخندی میزند و میگوید: یعنی واقعا نمیخوای بیای؟ بابا فیلتر و سنتر مدار که نیست؟ چهار تا کتاب حوزویه دیگه... ابوذر چنان چشم غره ای به او میرود که یک آن مهران دستهایش را به نشانه تسلیم بالا می آورد و می خندد. کیفش را جا به جا میکند و بی هیچ حرفی میرود. مهران دلجویان پشتش پچ پچ میکند و ابوذر لبخند میزند دور از چشم رفیق هنوز بچه اش. روی یکی از نیکمت ها می نشیند تا شروع کلاس بعدی. مهران هم خودش را ول میکند روی همان نیمکت. از سکوت ابوذر کلافه میشود: خب یه چیزی بگو نکنه میخوای عین بچه ها قهر کنی؟ ابوذر فقط نگاهش میکند. مهران چشمهایش را گشاد میکند و میگوید: بابا من که گفتم ببخشید! ای بابا و میان حرف زدنش ناگهان چشمش می افتد به زهرا صادقی و لبخندی میزند. ابوذر جهت نگاهش را دنبال میکند و میرسد به چهره معصوم زهرا صادقی اخم میکند و صورت مهران را به طرف خودش بر میگرداند! و با نگاهش خط و نشان میکشد! مهران بلند میخندد و میگوید: بی عرضه هنوز کاری نکردی؟ ابوذر هنوز اخم دارد و در حالی که نگاهش را کنترل میکند که هرز نرود تکیه میدهد به نیمکت و به چهره مهران خیره میشود: چی میگی مهران؟ چه کاری مثال؟ _بابا یه اهنی یه اوهونی !! یه ندایی؟ پوفی میکشد و میگوید: نمیشه مهران نمیشه! موقعیتش نیست من آدم حرف زدن با خودش نیستم! پیش باباش هم نمیتونم با این اوضاع برم. _مگه وضعیت تو چشه ابوذر ؟ دستی به موهایش میکشد و میگوید: مهران جان شما دیدی صبح به صبح با چه ماشینی ایشون رو میرسونن به دانشگاه؟ بنده باید یه زندگی در شان ایشون درست کنم یا نه؟ مهران سوتی میکشد و میگوید: به به !! نمردیم و مادی گرایی داش ابوذرمون رو هم دیدیم!! دیگه چی حاجی؟ چشم غره ابوذر هم نتوانست جلوی خنده های مهران را بگیرد... نگاهی به آسمان انداخت و گفت: مهران بحث مادی گرایی نیست!! بحث سر واقعیته! من باید یه زندگی درست درمون براشون بسازم یا نه؟ مهران معترض می گوید: ابوذر به نظرت اون چه انتظاری میخواد از دامادش داشته باشه که تو نداری؟ با بیست و سه سال سن داری مدرک مهندسیتو میگیری! تازه چند وقت دیگه معمم میشی!! و یه مغازه هم که داری برای خرجیت و با پول خودت هم یه ماشین زیر پاته؟ با جربزه تر از تو کجا میخواد پیدا کنه؟ ابوذر فقط میخندد! مهران هنوز هم بزرگ نشده... ترجیح داد چیزی نگوید... مهران که از کم حرفی ابوذر حسابی کلافه شده بود خداحافظی کوتاهی کرد و ترجیح داد با دوستانش برنامه ریزی اردو را انجام بدهد. مهران با نگاهش بدرقه اش کرد و بعد آن را امتداد داد تا به زهرا که نه زهرا خانم رسید که همراه دوستانش نزدیکش میشدند! کمی خودش را جمع و جور کرد... از کنارشان رد شدند و ابوذر سرش را به زیر انداخت و زهرا زیر زیرکیتنها لبخند زد! با خودش گفت:مرد سر به زیر دوست دارد! به پیشنهاد پروانه درست پشت سر و ابوذر نشستند. سامیه مثل همیشه پر حرفی اش را از سر گرفته بود و ابوذر با خودش گفت نهایت رذالت است که بخواهد بنشیند و به حرفهای آنها گوش دهد. زیپ کیفش را بست و بلند شد و رفت تا به کلاس بعدی برسد ناخواسته ذهنش درگیر چند کلمه ای شد که برخالف میل باطنی اش شنیده بود شد.مرد قوی هیکل.بازوهای کلفت. شکم شش تکه!! میخواست با این کلمات در ذهنش جمله بسازد یک جمله معنا دار مثل اینکه: مرد بودن به هیکل قوی داشتن و بازوهای کلفت بودن و شکم شش تکه است! یا آن مرد با هیکل قوی و بازو های کلفت و شکم شش تکه آمد... به این افکار لبخندی زد! نه ترجیح داد با این کلمات کاری نداشته باشد! هنوز آنقدر نامرد نبود که در حق مردانگی با جملات من درآوردی نامردی بکند.... ✍نیل۲ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀