🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ ابن بابويه در كتاب علل از حنان روايت كرده كه گفت : به حضرت صادق (ع ) گفتم : به چه علت اميرالمؤ منين نماز عصر را (در وقت ظهر) ترك كرد؟ و با اين كه براى او واجب بود كه نماز ظهر و عصر را باهم بخواند (چون مى دانست كه وقت نماز عصر موفق به اداى آن نمى شود، شايد هم جهت ديگرى در نظر داشته ) كه به تاءخير انداخت ؟ فرمود: وقتى كه آن جناب ، نماز ظهر را خواند، متوجه جمجمه اى شد كه روى زمين افتاده بود، با او تكلم كرده فرمود: اى جمجمه تو از كيستى ؟ عرض كرد: من فلان بن فلان پادشاه آل فلانم ، اميرالمؤ منين (ع ) به او فرمود: حكايت خود، و هويت و زمانت را براى من بيان كن كه چه بوده ؟ پس جمجمه شروع كرد به بيان خبر خود، و آنچه از خير و شر در زمانش ‍ اتفاق افتاده و مشغول صحبت با او شد تا آفتاب غروب كرد، و به سه حرف از انجيل با او سخن گفت كه عرب كلام او را نفهميد، و چون از حكايت جمجمه فارغ شد به خورشيد فرمود: برگرد، خورشيد گفت : بعد از آنكه غروب كردم برنمى گردم ، حضرت خداوند عزوجل را خواند، و خدا هفتاد هزار ملك كه هفتاد هزار زنجير آهنين با آنها بود را به سوى خورشيد فرستاد، و زنجيرها را به گردنش گذاشته آن را به رو كشيدند تا سفيد و روشن برگشت ، و اميرالمؤ منين (ع ) نماز خواند، آن گاه مانند ستاره سقوط كرد (و پايين افتاد). و علت تاءخير در نماز عصر اين بود. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ پيغمبر اكرم (ص ) در منزل خود بود و على (ع ) هم حضور داشت ، همان دم جبرييل آمده وحى الهى آورد، رسول خدا سر مبارك خود را روى پاى على (ع ) گذاشت و سر برنداشت تا هنگامى كه آفتاب غروب نمود، على (ع ) كه نماز عصر را به جا نياورده بود بى اندازه پريشان شد، زيرا نمى توانست سر پيغمبر را از روى زانوى خود بردارد و نمى توانست نماز را به طور معمول به جا آورد چاره اى نداشت جز اين كه همچنان كه نشسته است يا اشاره ركوع و سجود را به عمل آورد. پيامبر پس از آن كه از آن حالت به خود آمد به على (ع ) فرمود: نماز عصرت قضا شد. عرض كرد: چاره اى جز اين نداشتم زيرا حالت وحيى كه براى شما پيش آمده بود، مرا از انجام وظيفه بازداشت . رسول خدا(ص ) فرمود: اينك از خدا بخواه تا خورشيد را به جاى اول برگرداند تا نمازت را به وقت خودش به جاى آورى ، زيرا خدا دعاى تو را مستجاب مى كند، براى اين كه از خدا و رسول او اطاعت كردى . على (ع ) حسب الاءمر از خدا چنان درخواستى كرد دعاى او مستجاب شد و خورشيد به محلى آمد كه بشود نماز عصر را خواند، على (ع ) نماز عصر را در وقت خود به جاى آورد، آن گاه خورشيد غروب نمود. اسما گويد: سوگند به خدا هنگامى كه خواست غروب كند صدايى اره مانند كه بر چوب كشيده مى شود از آن به گوش ما رسيد.