شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ مكرر شنيده بودم كه يكى از اخيار زمان به
. بركات احسان به سادات غرض از نقل اين داستان بيان اهميت احسان به سلسله جليله سادات خصوصا علويه ها كه علاوه بر ثوابهاى آخرتى و شفاعت ، آثار دنيويه و بركات ظاهريه هم دارد چنانچه در اين داستان چون حاج محمد على نسبت به آن علويه بروز ارادت و احسان و خدمتگذارى داد چگونه تلافى شد و يك نفر از عباد صالحين رجال الغيب يا ابدال ماءمور مى شود براى يارى كردن او و همراهانش وسپس ضيافت شش روزه در سامرا و مرحوم آيت اللّه محمد مهدى شيرازى - اعلى اللّه مقامه - به دل روشنش ‍ دانست كه اين الطاف از بركات آن علويه بوده است . و ثقة الاسلام حاج ميرزا حسين نورى در كتاب ((كلمه طيبه )) چهل روايت و حكايت از مدارك معتبره در فضيلت و بركات احسان به سلسه سادات نقل كرده است و تبركا يك داستان از آنها نقل مى شود. بدهى سادات به حساب على (ع ) به اسانيد متعدده نقل شده است از ابراهيم بن مهران كه گفت در همسايگى ما در كوفه مردى بود به نام ابوجعفر و هرگاه شخصى علوى از او چيزى مى خواست فورا به او مى داد اگر قيمت آن را داشت از او مى گرفت و اگر نداشت به غلامش مى گفت بنويس اين مبلغ را در حساب على بن ابيطالب عليه السّلام و مدتى طولانى حال او چنين بود تا اينكه فقير و مفلس شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى كرد پس اگر مى يافت يكى از بدهكاران خود را كه زنده است كسى را نزد او مى فرستاد تا آن مال را از او بگيرد و به آن معيشت مى نمود و اگر مى ديد مرده است يا چيزى ندارد خطى بر اسمش مى كشيد پس در اين ايام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر خود نظر مى كرد پس يك نفر ناصبى (دشمن اهل بيت ) بر او گذشت پس به طور مسخره و طعنه و شماتت به او گفت بدهكار بزرگ تو على بن ابيطالب با تو چه كرد؟ ابوجعفر از سخن نارواى او سخت آزرده شد و برخاست داخل خانه شد چون شب درآمد در خواب ديد حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه با او بود حسن و حسين عليهما السّلام پس حضرت به ايشان فرمود كجاست پدر شما اميرالمؤ منين ، ناگاه آن حضرت حاضر شد و گفت يا رسول اللّه ! حاضرم ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود چرا حق اين مرد را نمى دهى ؟ اميرالمؤ منين عرض كرد يا رسول اللّه ! اين حق اوست در دنيا كه آورده ام پس داد به آن مرد كيسه اى از صوف (پشم ) سفيد و فرمود اين حق تو است رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود بگير اين را ورد مكن هركس كه بيايد نزد تو از فرزندان او و بخواهد چيزى را كه نزد تو است و بعد از اين براى تو فقرى نخواهد بود. ابوجعفر گفت : بيدار شدم در حالى كه كيسه در دستم بود و زوجه خود را بيدار كردم گفتم چراغ را روشن كن چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود و چون به دفتر خود مراجعه كردم ديدم تمام دين آن حضرت همين مبلغ بود نه كمتر نه زيادتر و در روايت ديگر كه ديد آنچه دين آن حضرت نوشته بود همه محو گرديده است . ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽