شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 مهدی یه لحظه شوکه شدم. این از کجا فهمیده ؟ خودمو نشکستم بهش گفتم کی این حرفو زده
🌸🍃 مهدی نزدیک امتحانای ترم بود و ما تو فرجه بودیم، و من دیگه نمیدیدمش که ازش بپرسم چرا اون حرفو زد؟ خوبیش این بود که ترم اول بودیم و همه امتحانامون مث هم بود و اون مجبور بود برای امتحاناش بیاد دانشگاه. روز 12 دی بود اولین امتحانمون زراعت. من از 2 ساعت قبل از امتحان تو دانشگاه بودم که بیاد و ببینمش، ولی اون دقیقاً 5 دقیقه قبل از امتحان اومد و فرصت نشد بهش بگم، خیلی سریع رفتم سرجلسه و تند تند همه رو جواب دادم و زدم بیرون. اون هنوز سرجلسه بود. من داشتم خودمو آماده میکردم که بهش بگم، ولی یهو یه فکری اومد تو ذهنم. بخودم گفتم مهدی اون الآن تو امتحاناس، اگه بهش نگی بهتره، بزار راحت امتحاناتشو بده بعد هرچی میخوای بهش بگو. وایسادم تا بیاد بعد سلامش کردم اونم سلام کرد، و من گفتم با اجازه و دور شدم. امتحانا تموم شد. حدودای 15 بهمن بود که کلاسای ترم دوم شروع شد. من قبلش تموم کلاسایی رو که گرفته بود چک کردم ، فهمیدم اونم مث من 20 واحد برداشته، خوشحال شدم که کلاسامون مشترکه. منتظر یه موقعیت بودم که بهش بگم چرا؟ هر کاری میکردم نمیتونستم باهاش حرف بزنم، دقیقاً قبل از کلاس میومد و بعداز کلاس میرفت، هرچقدرم بعداز کلاس صداش میزدم، توجهی نمیکرد و می رفت . واقعاً اعصابمو خورد کرده بود، مجبور شدم یه روز با ماشین تعقیبش کنم، یه روز تعقیبش کردم تا رسید به خونشون. فردای اون روز بعد از دانشگاه رفتم در خونشون وایسادم به امید اینکه بیاد بیرون. چند روزی همینجوری گذشت و اون بیرون نیومد، تا یه روز ساعت حدودای 4 بعداز ظهر بود که تنهایی از خونه اومد بیرون . من منتظر موندم تا از کوچشون بره بیرون، وقتی اومد بیرون سریع رفتم کنارش و شیشه رو دادم پایین و بهش سلام کردم. دیدم یهو رنگش پرید و گفت شما اینجا چیکار میکنین؟ گفتم من تا آخر دنیام که بری دنبالت میام. گفت آقای ... تورو خدا برید من تو این محل آبرو دارم . گفتم خانوم... سوار شین برسونمتون بخدا قصد مزاحمت ندارم فقط میخوام باهاتون حرف بزنم. یه کمی مکث کردو با اکراه سوار شد. منم از از اونجا دور شدم. بهش گفتم کجا میرین برسونمتون. گفت میخواستم یکم با خودم تنها باشم. جایی نمیرفتم. منم از موقعیت استفاده کردم و رفتم بسمت یه پارک و بهش گفتم حالا میشه با هم قدم بزنیم؟ گفت مجبورم کردین ولی باشه بریم. خدایا چرا من وقتی با این دختر حرف میزدم انقدر احساس راحتی می کردم؟ ماشین رو پارک کردم و رفتیم تو پارک و شروع کردیم به آروم قدم زدن. یکم در سکوت طی شد. بعدش آروم گفتم : میشه بگین چرا شما لیاقت منو ندارین؟ البته این جمله شماست نه من. بنظر من لیاقت شما از همه بیشتره. یه لحظه وایساد و سرشو انداخت پایین و بمن گفت: من نامزد دارم. انگار یه چیزی محکم خورد تو سرم، همونجا نشستم رو زمین. نمیتونم حال اون لحظه رو شرح بدم. وقتی به خودم اومدم دیدم نشسته و داره صدام میکنه: پاشین تورو خدا زشته جلو مردم . خواستم پاشم ولی سرم گیج رفت. یه نیمکت تو دو قدمیم بود بزور خودمو رسوندم به نیمکت و روش نشستم و سرمو محکم تو دستام گرفتم، انگار سرم داشت منفجر میشد. بعداز چند لحظه صداشو شنیدم، گفت تورو خدا اینجوری نکنین، من براتون توضیح میدم. من فقط داشتم گریه می کردم. گفتم چی رو میخوای برام توضیح بدی؟ چرا زودتر نگفتی؟ چرااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااا؟ گفت بهم مهلت بده که منم مث تو حرفامو بزنم. منم ساکت شدم و گفتم بگو، هرچی میخوای بگو ولی زودتر تمومش کن. شروع کرد به گفتن گفت نامزد من پسرعمومه، 15 سال از خودم بزرگتره، اسمشو از بچگی رو من گزاشتن. آقای ... بخدا من دوستش ندارم، یعنی نمیتونم حتی 1 روزم تحملش کنم، من 4 سال دیگه مهندس میشم ولی اون یه راننده کامیونه. تا حالا فکر کردین چرا من همیشه ناراحتم؟ من نمیخوام زندگی آیندم رو تباه کنم، نمیخوام. بعدش یه جوری زد زیر گریه که من دلم داشت ریش ریش میشد. تحمل هر چیزی رو داشتم الا گریشو. داشتم با خودم فکر میکردم، داشتم دیوونه میشدم. بعد از چند دقیقه سرشو بلند کرد با اون نگاهش که منو دیوونه میکرد به صورتم خیره شد و گفت من نمیخوام باهاش ازدواج کنم. خدایا امروز چه خبره ؟ اول با یه خبر بد اعصابمو داغون میکنی بعدش با این خبرت دیوونم میکنی. انگار دنیا رو بهم دادن، اشکامو پاک کردم بهش گفتم میشه با من ازدواج کنی؟ هیچی نگفت و بازم زد زیر گریه. اینبار به خودم جرات دادم و به اسم صداش زدم. معصومه جان باز چی شد؟ تو گفتی که نمیخوای باهاش ازدواج کنی، نکنه از منم بدت میاد؟ آره؟ اشکاشو پاک کرد و گفت تو خوبی، خیلی خوبی، ولی... باز بغض تو گلوش نزاشت ادامه بده. .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽