#داستان_زندگی 🌸🍃
سمانه
سال دوم دانشگاه بودم.با آرش آشنا شدم.استاد دوستم فاطمه بود.منم چون کلاس نداشتم هرازگاهی تو کلاسش میشستم.آرش چشم چرون بود از همون اول گیر داده بود بهمو هی شوخی میکرد.منم ازش خوشم اومد تازه فهمیدم مجردم که هست بیشتر بهش توجه میکردم.
از کلاس اومدیم بیرون فاطمه شماره موبایلشو گرفتو گفت میخوام واسه تحقیق کمکم کنید.منم ذوق کردم انگار همون لحظه یه چیزی تو کله ام نوید میداد که
آخه هم خوش تیپ بود هم استاد دیگه چی میخواستم من.
منم که از یه خونواده ی بودمو فقط از پوئن زیباییم استفاده میکردم.میخواستم از زمونه انتقام بگیرم.نمیدونم...
تو راه برگشت واسش اس ام اس دادم اونم زد معرفی کن خودتو ؟ بعدش واسم زد شناختمت خوشگله
به فاطمه گفتم میخوام فقط یه بازی رو شروع کنم واسه سرگرمی :) فقط همین
فرداش دوباره اس ام اس داد.منم جوابشو دادم.ذوق میکردم استادی که همه دانشجوهاش دنبالشن حالا داره واسه من اس ام اس میده اینم استادی که از خوش تیپی الحق که چیزی کم نداشت...
یه هفته به این منوال گذشت و اس ام اسهای عاشقونه ردو بدل میشد تا فردای روزی که رفتم دانشگاه و با اون کلاس داشت فاطمه
اولین برخوردمون بود بعد از اون جریانات اس ام اس بازی :
خوشگل موشگل کردمو رفتم سر کلاسش دلم شور میزد ولی دلم واسه دیدنش تنگ بود
تو کلاس همه حواسش پیش منم بود آخر کلاس به فاطمه گفت وایسا کارت دارم. دانشجوها همه رفتنو منو فاطمه وایساده بودیم تا ببینیم استاد چی میخواد بگه
استاد رو به من کردو گفت :
بهت نمیاد اینقدر شیطون باشی (یه نگاهی به فاطمه کرد میخواست با زبون بیزبونی بهش بگه بره بیرون) گفتم:ایشون در جریان همه اس ام اسا هستن
رو کرد به فاطمه گفت:راستشو بگو حرفم پخش شده یا نه؟اگه میخوایید منو مسخره دست اینو اون کنید یا سر من شرطو شرطبندی کنید بهتره از الان بگید وگرنه آخر ترم من میدونمو !!!!
تا فاطمه اومد چیزی بگه گفتم نه استاد من واقعن عاشقتون شدم سفتم پاش وایسادم این یه هفته بدجور بهتون عادت کردم مطمئن باشید این پیش خودمون سکرت میمونه )))))
گفت در طول آموزشم به هیچکس اعتماد نکردم اما به تو چرا! اعتماد میکنم ببینم چی کار میکنی (:
از کلاس اومدم بیرون کلی ذوق کردم انگار رو ابرا راه میرفتم راسیتش حسادت فاطمه رو هم تو چشماش میخوندم.
آخه غیر از فاطمه خیلی از دخترا دنبال این استاد بودن چیزی کم نداشت هیچی و حالا من میتونستم صاحبش بشم ))))
اومدم خونه باز مامان خونه نبود ): باز رفته بود کار .از فقیریمون حالم بهم میخورد از اینکه نخورم نخورم میکردیم از اینکه پول نداشتیم واسه خودم مانتو بخرم از اینکه اوستای بابام بخواد بهمون کمک نه صدقه بده حالم بهم میخورد.. از این خونه فراری بودم
از خونه ایی که مامان بابا پول گذاشتن و واسم خط ایرانسل خریدن اون روز خدا انگار یه وجب از دنیا رو به نامم زده آره من یه دختر فقیرم اینجا میگم چون دیگه ترسی ندارم کسی بفهمه پول دوست دارم چون از بچگی عقده ی پول داشتم چون تموم تلاشمو کردم دانشگا دولتی قبول بشم چون یا دولتی یا هیچی .. و در آخرچون خونواده ی عشقم منو واسه همین فقرمون نخواستن
واسه همین فقرمون تحقیر شدم زیبایی به چه دردم میخوره وقتی مادر عشقم منو دید کلی قربون صدقه ام رفت و وقتی اومد خونه مونو دید من شدم پیف پیف !
هر روز با استاد در تماس بودیمو من "استاد"صداش میزدم.ازم خواست باهاش صمیمی بشمو با اسم کوچیک صداش بزنم.از اون روز استاد شد برام آرش
آرش تمام زندگیم شد شوخی شوخی همه چیز جدی شد.دوماه از دوستیمون میگذشت سر کلاساش میرفتم مسخره بازی درمیووردم پای دردو دلای دانشجوهایه خاطرخواش میشستم و به خودم می بالیدم که به من توجه داره فقط
قرار گذاشتیم برای اولین بار بیرون از دانشگا همدیگه رو ببینیم.اولین قرارمون بیرون از دانشگاه
اونروز من دانشگا کلاس داشتم اما اون نداشت ساعت ۵ عصر قرار گذاشتیم
تیپ بیرونش با کتو شلوار استادی کلی فرق داشت تا دیدمش دلم واسش ضعف رفت.بهم سلام دادیمو کلی قدم زدیم
روی نیمکت نشستیم و واسه اولین بار فیس تو فیس
منو آرش روی نیمکت نشستیم اولین بار بود باهم به دور از هیاهوی دانشگا پیش هم بودیم . تا نیگاش کردم لبخندی به لب داشت اولین بار من با تمام وجود حس کردم عاشقشم .دیگه این بازی نبود واقعن عاشقش شده بودم
پا شدیمو قدم زنون تو پارک میرفتیم.حس اونو نمیدونستم یعنی باور نداشتم اینهمه دانشجوی دختر دنبالش بودن حتمن منو هم بازیچه قرار داده بود اما دوس داشتم باور کنم .باور کنم که دوستم داره باور کنم عاشقمه ...
#ادامه_دارد....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽