#داستان_زندگی 🌸🍃
سمانه
شرمندتم مامان . شرمندتم که اینجوری تنتو لرزوندم . شرمنده ش شدم . اگه من ۲۳ ساله بودم که مامان بابام شرمندم شدن من هنوز بچه م یه ساله نشده بود که شرمنده ش شدم .... یه آن پشیمون شدم . از کرده م ... آیا ارزشش ُداشت .؟ که اینجوری تن بچه م بلرزه ؟؟؟ تن مجید تو گور بلرزه ؟؟؟
اونشب پلک نزدم . همش گریه میکردم ُ فکر میکردم . دست آرش انگشت کوچیکش سیاه شده بود . برام مهم نبود . نمیدونم چرا باهاش لج کرده بودم. خودم مقصر بودم اما همه ی بدبختی هامو پای اون نوشتم. عشقم فراموش شده بود عقلم فرمونم میداد !
فردا صبح آرش گفت هرچی میخواستم باهاش مسالمت آمیز برخورد کنم نذاشت . رفت پزشک قانونی . انگشت کوچیکش شکسته بود . رفت از باباش شکایت کرد . ورود غیر قانونی به منزل و ایجاد رعب ُوحشت با سلاح سرد و تهدید به قتل...
شکایت ُشکایت کشی ... دادگاه و دادگاه کشی ... باباش از منم شکایت کرد اغفال پسرش!!!!! .. یه شکوایه نوشته بود که فقط میخندیدم بهش . جرم اون بیشتر بود . آرش میگفت رضایت نمیدم ولو اینکه بهم تعهد بده کار به کار زندگیم نداشته باشه ....
ظاهراْ همه چیز حل شد .. ظاهراْ همه چیز آرومه . ساینار از اون شب شبا جیغ میزنه ُبیدار میشه .. خودم دیوونه شدم . همش فکر میکنم یکی کلید میندازه به در میخواد بیاد تووو ... با اینکه نقل مکان کردیم اما هیچ چیزی سر جاش نیس .... آرش کنارمه و این برام مهمه ... آیا تا آخرم آرش میتونه آرامشم باشه ؟؟؟ آیا میتونم بر این ترس . بر این تهمت غلبه کنم ؟؟؟؟ رفیق چرا هنوز فکر میکنم تنهام ؟؟؟؟ خوشبختم کنار آرش اما ....
فعلاْ هم ممنوع الخروجم . خونواده ی مجید نوه شون ُ میخوان
انگار اونا هم لج کردن از اینکه بخوام خوشبخت باشم . میگن نمیخوان تنها یادگار پسرشون زیر دست نا پدری باشه . میگن وقتی از شوهرت بچه دار بشی تفاوت بین دو بچه گذاشته میشه .. میگن .... چی بگم ؟؟؟ یه عالمه چرت ُپرت میگن ... فعلاْ حق ندارم از کشور خارج بشم آرشم به خاطر تخصصش باید بره موندیم بدجور ...
با تموم این بدبختی آ سعی میکنیم بهمون غلبه نکنه . هر روز میگیم ما به سختی بهم رسیدیم ُ باید قدر باهم بودنمون رو بدونیم ... نباید سختی ِاین روزا ما رو از پا دربیاره . نباید فراموش کنیم مهم اینه که باهمیم با تموم سختیآ و عذابا ...
توی همین احوالات ساینارم یک ساله شد :)
سه تایی براش تولد گرفتیم بی اینکه بچه م بفهمه برای چی اینقدر شادیم . اینقدر بچه اطرافشن ُ تولد تولدت مبارک ُ میخونن :) رفتیم به یه مهد خصوصی و گفتیم بچه های دیگه رو تو شادیمون شرکت بدیم . اونجا معلمای مهدم به ساینار کادو دادن ُ بچه م کلی ذوق کرده بود :*
ساینار و میخوان ازم میگیرن .. باورتون میشه ؟؟ جیگر گوشمه دارن ازم میگیرن ... وقتی حامله بودم و ساینارو نمیخواستم چون از باباش بیزار بودم ... خواب دیدم ... خواب دیدم یه خانوم سفید پوش گفت قبولش کن قسمتت در اینه که بچه داشته باشی ... امروز چی ؟؟؟؟ چه قسمتی ؟؟؟؟؟ حالا باید بشینم ُعذاب بکشممم ... من نمیتونم بدون ساینار .. نمیتونم ..... رفیق چرا دنیا بهم بد میکنه ؟ جرا دنیا رو خوش بهم نشون نمیده ؟؟؟ یکی بهم بگه چیکار کنم کجا برم به کی بگم یه مادرم نمیتونم از بچه م جدا شم ...نمیتونم ......... ای مردم بفهمید نمیتوووووووووووونم
دوخونواده بر علیه من دست به یکی کردن واسه شکایت ... خونواده ی آرش منو یک زن ه و س را ن که مردای پولدار رو اغفال میکنه خونواده ی مجیدم از این حربه استفاده کردن ...
آرش یه چند روزی رفت کشوری که قصد اقامت در اونجا رو داریم . یه سر کارا رو سری کنه ما هم بریم . یه رفیق اونجا داره که کارامون رو جور کرده فقط مونده کارای ایرانمون . آرش ریسک نکرد و رفت ببینه جامون جور هست اصن کشوری هست واسه پیشرفت واسه کار و .... ترجیحاْ اسم کشور سکرت می مونه تا ایشالا کارای ایرانمون حل بشه ... بابای آرشم بد رقم دورباره مثه همیشه پا رو دممون گذاشته که با شکایت آرش روبه رو شد . گفته بودم آرش رفته بود سنگا رو با باباش وا بکنه ؟! باباش جدیش نگرفته بود دوباره همون تهدیدا همون توهینآ و ....
آرشم دلشو یه دل کرد رفت شکایت .... گرچه باباش کلی پارتی مارتی همه جا داره .. از کلانتریش بگیرررر تا تو دادگاش .. اما ما مهمترین ُبهترین پارتی که اون ازش غافل ِداریم .. کسی که تا حالا کلی هوامونو داشته .. اون بالاسری نمیذاره آرش بی من بشه :))) مطمئنم ُایمان دارم
درباره خونواده مجیدم یه مقداری آتیششون خوابیده .. هفته ای چند بار ساینار ُمیبین و برخلاف میل من بابای مجید که اونوقتا چشم دیدن منو ساینار ُنداشت حالا محبتش گل کرده میاد دنبالش ببرتش پارک .. منم بالاجبار واسه اینکه سنگی نشن واسه رفتنمون همه رو تحمل میکنم
#ادامه_دارد