#چالش_نفرین 🌻🍃
چالش نفرین
سلام ؛ب خواهرای قشنگ و صبور و محکم خودم انشالله حال دلتون خوب و زندگیتون سرسبز باشه ...
من با جاریم توی یه ساختمون زندگی میکنم الهی ب حق خانم فاطمه زهرا این از شمر بدتر نصیب گرگ بیابون نشه....اون طبقه بالاس من پاییین ...از روز اول خودش و شوهرش سر ناسازگاری گذاشتن ..برادرشوهرم از اول ماه رجب روزه میگیره تا آخر ماه رمضون ؛محرم ها تا ۴۸م مشگی میپوشن و مداحی و روضه ...مدامم مسجده ....اینا را گفتم ک بدونین یه آدم از ظاهر چقد میتونه با داخل و ذاتش تغییر داشته باشه ..دوتا بچه شیطون داره ک پسرن ..از صبح ک شرو میکنن ب دویدن تا الهی شب اینا یا دعوا میکنن یا میدون بهشون هم ک گفتیم ملاحضه کنید گفتن چون تو دختر داری و پسر نزایدی زورت میاد🤷♀️
غذا ک میپختم اگ بوش میپیچید یه بشقابش میدادم ک بعد گفته بود اگ اینم خوب بود ب ما نمیداد🤷♀️
من از نظری ظاهری مانتوی با حجابم و ایشون چادری ....ک رفته بودن اعلام کرده بودن چون میخاد جلب توجه کنه چادر سر نمیکنه 🤷♀️
این اخریا دیگ یه تابلو فرش گذاشته بود ومیبافت ...وای از صداش
امان از صداش
هیهات از صداش
تموم اون مدت صبوری کردم و خانمی کردم دم نزدم اما سر این یکی گفتم کارت مردم آزاریه گفت چهار دیواری اختیاری
و من با دلی شکسته از قمر بنی هاشم فقط خاستم سزای این زن خودش بده
و خدای ک شاهده ب یه هفته نرسید دستش ورم کرد و قاشق بلند کردن هم براش آرزو شد و دکترا گفته بودنش دست ازش کار زیاد بکشی باید رگ عصبش عوض بشه وووو....خلاصه تابلو فرش جمع شد ....بماند ک تمام اون مدت همه میگفتن جاریت خوبه ؛نمونه س و من فقط سکوت میکردم و از خدا میخاسم ذات واقعی شو نشون بده و الان با جنگی ک تو خونواده شوهرم بپا کرد غیر خودش شوهرشم از چشم انداخت .....
و فقط میدونم ک من نفرین نکردم آه کشیدم از دستش ......برام دعا کنید خیلی محتاجم (ماه شب چهاردتون )
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام راجب چالشتون درباره نفرین کردن آه مظلوممیخواستم بگم که من تازه عروسی کرده بودم مادرشوهرم چون پدرشوهرم یکمی بهمون کمک کردخیلی زورش اومده بود خیلی اذیتمون میکردچون مادرشوهرمن دختری اعتقادش به اینه که برادختراش بایدخرج کنه خلاصه طاقت نیاورددوباربامن دعواکردمن یکبارچیزی نگفتم دفعه دوم اومدبه گیج من ومبخواست منوبزنه هرچی ازدهنش که لیاقت خودش ودختراش به من گفت میخواست منوازخونه ام بندازه بیرون گفت میرم براپسرم زن میگیرم دقیقایه چندماه بعدش دامادش میخواست سردخترش زن بگیره نمیدونی به چه شکر خوردنی افتاده بودن منم اه کشیدم گفتم خداهرچی به سرمن میادن به سردختراش بیاربعدا توهمون دعوایی که بامن میکردمن بهش گفتم چی ازمن طلبکاری توکه برامن نه طلان لباس خریدی گفت برات کفن بخرم سال دیگه اش خداشاهده برانو ه اش کفن خریدچندروزپیشم رفتم خونش برادختراش جهیزیه خریده بودخیلی کلاس میذاشت میخواست بامن دعواکنه آخه وام ازدواج گرفته بودکلاادم بی جنبه ایه چشمش که به پول میخوره ازخودبیخودمیشع گفتم خداشادوپشیمونت کنه چندروزدیگه اش شوهرش تصادف کردچنان حالش گرفته شدنشست سرجاش ولی هربلای که سرشون بیادبازم ادم نمیشن
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽