❤️ بسم الله الرحمن الرحیم سلام به ادمین و همه اعضا کانال خانمی ۴۲ساله هستم ۱۰سال میشه جدا شدم البته خداروشکر بچه ای ندارم خواستم به همه بگم موقع ازدواج هرکی هر تیپی دوست دارین ازدواج کنین به خودتون نگین درستش میکنم با برادرهمسایمون ازدواج کردم دختر تقریبا مذهبی چادری اهل واجبات اینو نه تنها بهش دوران نامزدی تکرار کردم حتی اگه نمی گفتم چون باخواهرزاده هاش دوستهای صمیمی بودم احتیاج نبود بهش بگم چون خواهرزادهاش میدونستن چه تیپ ادم هستم ومیگفتن بارها بهش گفتیم بااینکه مجرد بود و ظاهر متوسطی داشتم اما بااینکه این آقا ی بچه داشت ازدواج کردم چون فکر میکردم همینکه بازن مومن میخواد ازدواج کنه و خوب خانوادشومیشناسم کافیه البته خودش تو کرج زندگی میکرد چون پدرنداشتم ی برادر گفتم درسته بچه داره خیالم راحت خانواده خوبین طلاقی تو کارم نیست رفتم سرزندگیم عقدوعروسی یکی شد چون از گناه خوشم نمیومد مجلسی کوچکی گرفتم تموم رفتیم کرج اما اون آدمی که دوران نامزدی دیدم کلا عوض شد ازروزاول زندگی حرف شنیدم توهم میزد گفتم اشکال نداره شاید خستست اما توهماتش کم نبود روزبه روز بیشتر طوری که دست بزن پیداشد من چیزی نمی دیدم بخانوادم نگفتم می گفتم خوب میشه فهمیدم تریاک میشه اما هرچی می پرسیدم توهم مربوط به تریاک نیست اما صبر کردم ازطرفی هم بچه اش کلاس دوم بود مدام اذیت میکرد مونده بودم چکارکنم تنها راه محبت بلد بودم بچه خوب شد بعدچندماه طوری که مامان صدام میزد حتی وقتی پدرش منومیزد با پدرش دعوا میکرد اما این مرد خوب نمی شد التماسش کردم گفتم کاری به تریاکت ندارم بگو مشکلت بامن چیه گفت از حجابت خوشم نمیاد گفتم جلونامحرمه از اول گفتم گفت تو خونه تو جمع زنانه عالی اما دوستم برادرم یاتوخیابون حجاب داری قیافت فرق میکنه دوست ندارم گفتم چکارکنم میگفت باید همه جا مثل هم باشی میگفت فکرکردم میارمت کرج میتونم درستت کنم نمیدونستم چکارکنم روزبه روز بدتر ی بار رفتیم پارک تو پارک به همه گفت شما رفتین جهنم این زن فقط میره بهشت بهم گفت تا حجاب داری توخیابون دیگه بیرون نمیریم باهم انقدر کتک میزد که خسته شدم حتی دیگه خرجی خونه هم نمیدادبااینکه حقوق خوبی داشت بقیه روزشم بادوستاش بود خسته شدم بهش گفتم چادردرمیارم اما بامانتوبلندوپوشیده گفت نه میخوام قیافه خونه رو بیرون داشته باشی هرکاری کردم نمیتونستم من از روز اول بهش گفته بود حجاب جلونامحرم برام مهمه تااینکه به حدی منوزد کمرم دچار مشکل شد رفتم شهر خودم کرمانشاه به مادرم گفتم مریضم میدونستن خسیسه اما دست بزن نمی دونست دکتر رفتم فهمید چه مشکلی دارم موندم خونه مادرم قهر مادرم بهش گفت طلاقش بده منم دیگه خیلی ازش می ترسیدم مهریمو بخشیدم بشرط طلاق اما چندبار اومد دنبالم التماس کرد از طلاق خوشم نمیومد توفکربرگشت بودم تااینکه یکی از دوستام بهم خبرداد بای خانم متاهل دوست شده البته قبلا ازش خیانت دیده بودم اما می گفتم اشتباه میکنم بهش زنگ زدم قسمش دادم ی بار تو زندگی بهم دروغ نگه گفت آره قرار اون طلاق بگیره منم توروطلاق بدم باهم ازدواج کنیم گفتم پس چرا میخوای برگردم گفت اگه ظاهرت مثل این بشه تورو میخوام فهمیدم ظاهریه که من اصلا قبول ندارم جلو ی مرد داشته باشم فهمیدم برگشتنم اشتباهه طلاق گرفتم اینم بگم تو زندگی و کتکهایی که خوردم اذیتهاش ی بار بهش بی احترامی نکردم ی بار حرف بدنزدم حتی دوره طلاق هیچ عذاب وجدان نداشتم خودش روز طلاق بهم گفت چوب خدا صدا نداره ای کاش بهم بی احترامی میکردی بهش گفتم باشه ی کم ازپول مهریمو بده گفت طلاقت نمیدم منم بیخیال شدم طلاق گرفتم الان بعد این همه سال هنوز نتونستم به هیج مردی اعتماد کنم البته مادرم هم ی زن غیرتی هستش وتعصبی نمی ذاره تنها تاسرکوچه برم بازم خداروشکر خانواده خوبی دارم الان حافظ قرآنم خواهش میکنم ازدواج کردید طرف مقابل باحرف خودش بخواین نگین درستش میکنم چون ی عمر مدیون میشین التماس دعا یاعلی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••