🌱 مرحوم علاّمه مجلسی و برخی دیگر از بزرگان آورده اند: یكی از اصحاب حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام به نام علی بن ابی حمزه بطائنی حكایت كند: روزی در محضر مبارك آن حضرت بودم ، كه تعداد سی نفر غلام حبشی در آن مجلس وارد شدند. پس از ورود، یكی از ایشان به زبان و لهجه حبشی با امام رضاعلیه السلام سخن گفت و حضرت نیز به زبان حبشی و لهجه محلّی خودشان پاسخ او را بیان نمود و لحظاتی با یكدیگر به همین زبان سخن گفتند. آن گاه حضرت مقداری پول - درهم - به آن غلام عطا نمود و مطلبی را نیز به او فرمود؛ و سپس همگی آن ها حركت كردند و از مجلس خارج شدند. من با حالت تعجّب به آن حضرت عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، مثل این كه با این غلام به زبان حبشی و لهجه محلّی صحبت می فرمودی ؟! او را به چه چیزی امر نمودی ؟ امام علیه السلام فرمود: آن غلام را در بین تمام همراهانش ، عاقل و با شخصیّت دیدم ، لذا او را برگزیدم و ضمن تذكّراتی ، به او توصیه كردم تا كارها و برنامه های سایر غلامان و دوستان خود را بر عهده گیرد و در حقّ آن ها رسیدگی كند؛ و نیز هر ماه مقدار سی درهم به هر كدام از ایشان بپردازد. و او نیز نصایح مرا پذیرفت ؛ و مقدار دراهمی به او دادم تا بین دوستانش طبق توصیه تقسیم نماید. علی بن ابی حمزه بطائنی افزود: سپس حضرت مرا مخاطب قرار داد و فرمود: آیا از گفتار و برخورد من با این غلامان و بندگان خدا تعجّب كرده ای ؟! و آن گاه حضرت به دنبال سؤ ال خویش اظهار داشت : تعجّب نكن ؛ برای این كه منزلت و موقعیّت امام ، بالاتر و مهمّتر از آن است كه تو و امثال تو فكر می كنی . سپس فرمود: آنچه را كه در این مجلس مشاهده كردی ، همانند قطره ای است در منقار پرنده ای كه از آب دریا برگرفته باشد. آیا برداشتن یك قطره از آب دریا، در كم و یا زیاد شدن آب دریا تاءثیری دارد؟! بعد از آن ، امام رضا علیه السلام افزود: توجّه داشته باش كه همانا امام و علوم او، همچون دریای بی منتهائی است كه پایان ناپذیر باشد و درون آن مملوّ از انواع موجودات و جواهرات گوناگون خواهد بود، و چون پرنده ای قطره ای از آب آن را بردارد، چیزی از آب آن كم نخواهد شد. و همچنین امام ، علومش بی منتها است ؛ و هر كسی نمی تواند به تمام مراحل علمی و اطّلاعات او دست یابد 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 هرثمه بن اعین (خواجه مراد) نقل می كند: صبیح دیلمی یكی از اصحاب خاص مامون گفت : شبی مامون مرا با سی نفر از غلامان مخصوص ‍ خود طلبید و به ما گفت : مرا به شما حاجتی است كه اگر آن را برآورید به هر یك از شما یك همیان پر از طلا و ده ملك مستقل می دهم و تا زنده ام شما مقرب ترین افراد نزد من خواهید بود، آیا حاضرید حاجت مرا برآورید؟ همه گفتند: اطاعت امیرمؤ منان مامون بر ما واجب است . آنگاه دستور داد و به هر یك از ما یك شمشیر زهر آلودی دادند و گفت همین ساعت به منزل علی بن موسی الرضا (علیه السلام) می روید و دور او را می گیرید و از دو شمشیر او را قطعه قطعه می نمائید، و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط می كنید و این دستور را پنهان كنید و به هیچ كس نگوئید. ما طبق دستور بطور ناگهانی به منزل حضرت رضا (علیه السلام) رفتیم ، آن حضرت را در رختخواب دیدیم ، دورش را گرفتیم ، به او حمله كرده و بدنش ‍ را قطعه قطعه نمودیم و خون شمشیرهای خود را با رختخواب آن جناب پاك نمودیم و سپس به منزل مامون بازگشتیم و خبر كشتن امام را به او دادیم و سوگندهای زیاد خوردیم كه مطابق دستور عمل شد. مامون از ما تشكر كرد و به ما اجازه مرخصی داد. چون صبح زود نزد مامون رفتم ، دیدم لباس سیاه در بر نموده و با سروپای برهنه قصد دارد (به عنوان عزاداری رحلت امام) از منزل بیرون آید، من جلو در به همراه او شدم ، وقتی كه نزدیك حجره امام رضا، صدای آن حضرت به گوش ما رسید، مامون لرزان شد و به من گفت : زود وارد حجره بشو و خبری برایم بیاور وارد حجره شدم دیدم آن حضرت در كمال سلامتی ، مشغول عبادت است ، به من رو كرد و فرمود: ای صبیح ! یریدون ان یطفوا نور الله بافواههم و یابی الله الا ان یتم نوره و لوكره الكافرون . آنها می خواهند نور خدا را بادهان خود خاموش كنند ولی خدا جز این نمی خواهد سپس فرمود: سوگند به خدا نیرنگ آنها (دشمنان) به ما ضرر نمی رساند تا وقتی كه اجل فرا رسد. صبیح گوید: برگشتم و سلامتی امام را به مامون اطلاع دادم مامون با كمال شرمندگی به خانه اش بازگشت . هرثمه گوید: خداوند را بسیار شكر كردم و بحضور امام رسیدم فرمود: این مطلب را به هیچ كس نگو مگر به كسی كه قلبش سرشار از ایمان و ولایت ما است .از گفتار حضرت رضا (علیه السلام) است : مثل استغفار (توبه) مثل برگهای درختی است كه وقتی آن درخت را تكان می دهند، برگهایش می ریزد (یعنی توبه این چنین گناهان را می ریزد)، و كسی كه استغفار از گناه می كند و در عین حال آن را انجام می دهد مانند كسی است كه خداوند را به مسخره گرفته است