شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 دختری از دیار غریب سلام داستان زندگی دارم که حقیقته وامیدوارم هم درس عبرت بشه
🌸🍃 دختری از دیار غریب ..................یکروز که با دوستم سر چشمه رفتیم برای آوردن آب یه پسری اونجا بود که هی مارا دید می زد قشنگ ما را نگاه کرد تا رسیدیم خونه. اون موقع من فکر می کردم به دوستم نگاه می کنه تا چند روز همین طور هر روز سر چشمه می دیدمش آخه سر چشمه چند تا مغازه هم بود به بهانه مغازه می آمد ومن را دید می زد یک ماه همین طور بود ومن فکر می کردم برای دوستم میاد ومن بدون واکنش می رفتم وآب می آوردم تا یکی از فامیلاشون که از آشناهای ماهم بود فرستاد تا نظر مادرم بپرسه مادرم بعد از صحبت آمد به من گفت که این پسر فلان کس که خانواده ای با اصالت دارن ولی پسره دختر عموش نامزده شه ولی پسره میگه نمی خامش مادرم گفت نکنه تو بهش چراغ سبز نشون دادی گفتم به خدا اصلا اسمشم بلد نیستم فقط چند بار سر چشمه دیدمش مادرم گفت ببین دخترم احتمالش زیاده که نزارنش نبینم تو کاری کنی که بعدا آبروی خودمون میره گفتم به خدا من کاری نکردم ونمی کنم ومادرم گفت اگر اینطور که هیچی ولی من تو همون موقع چند تا خاستگار داشتم که مادرم راضی نبود به اونها 🌺 دوهفته بعد باز یه خانم که خاله بزرگه پسره بااسم مستعار محمد بود آمد خونه مون وبه مادرم گفت که محمد با خانواده‌اش دعوا کرده وگفته یا منم بااسم مستعار زهرا یا هیچ کس ورفته دم حیاط عموش وگفته من دختر شمارا نمی خام داد بیداد کرده مادرش هم توی خونش دار قالی داشت گرفت قالی را پاره کرده وگفته اگر به خاستگاری زهرا نرفتید هر روز خونه جنگ ودعوامیشه مادرش منو فرستاده بگم که بگم چند روز دیگه به خاستگاری میان ..بعد از چند روز مادرش وخاله دومش برای دیدن و خواستگاری آمدن وقرار شد یه شب همه خانواده بیان برای حرفهای اولیه اونشب که محمد باداییش و ومادر وخاله اش به خانه ما آمدن برای اولین بار اونارو از پشت شیشه توی ایوان دیدم بعد از این که نشستن شروع کردن به حرف زدن دایی محمد مرد شوخ طبعی بود وهمین طورزن داییش ومن هنوز که هنوز بهشون احترام می زارم ودوست شون دارم وتوی مجلس خاستگاری گفتن که خیلی وقت هست که دختر عموشو نمی خاد وهمیشه سر همین موضوع با مادرش دعوا داشت موقع من شد که چای ببرم وقتی برای اولین بار چشمم به چشمهای عسلی خیلی خیلی بزرگش افتاد همون جاعاشقش شدن ومی دونستم که اونم منو خیلی دوست داره خاستگاری انجام شد ویه حلقه نامزدی عطر وچند تیکه لباس وروسری برام آوردن ورسما شدم نامزد محمد توی ده ما رسم نبود که پسر دختر باهم حرف بزنن واجازه عقد هم نمی دادن تا موقع عروسی این محمد بیچاره هم به‌خاطر این که منو ببینه هفته ای یک بار مادرشو خونه ما می‌آورد تا به بهانه ای منم ببینه توی نامزدی یه شیطنت‌های ازش می دیدم ومادرم می گفت جوانه ازدواج کنه خوب میشه مثلا بهمون دوستم که باهم می رفتیم سر چشمه دوست شده بود تلفنی صحبت می کرد وخودش بهم گفت که دوستت که خیلی ازش تعریف میکنی بامن تلفنی صحبت می کنه ومن خیلی ناراحت شدم ورفتم بادوستم دعوا کردم وگفتم اگر تکرار کنی آبروتو می برم وبه همه می گم وگاهی وقت ها هم با محمد قهر می کردم که چرا این کارا می کنی وخیلی موارد دیگر واینا را به پای جوانیش ودوستانش که بیشترشون همین طور بودن گذاشتم ومی گفتیم ازدواج کنه خوب میشه تقریبا یک سال نامزد بودیم منم سوم راهنمای راتمام کرده بودم که محمد اجازه درس خواندن بهم نداد وقرار مدار ازدواج گذاشتن مادرم از بچه گی برام جهاز جمع کرده بود ولی من خبر نداشتم وبا پول شیر بها که اون زمان ۱۵۰ هزار تومان بود بهترین جهاز را برام آماده کرده بود آخه فقط چند تیکه بزرگ از جهاز با پول شیر بها گرفته بود بقیه وسیله هارو خودش قبلا گرفته بود خدایی از جهاز پول دار هاهم بهتر بود ما برای داماد حلقه یعنی شیک ترین گرفتیم حلقه شده بود ۳۰ تومان ویه ساعت گرفتیم براش ۲۸ تومان که در زمان خودش بهترین بود مادرم می گفت نمی خام دخترم کمبودی داشته باشه اما متاسفانه از طرف خانواده محمد این جور نبود مادرش زهرخودش را توی عروسی من ریخت محمد بهم گفت به مادرم ۱۰۰ تومان دادم برای خرید حلقه ولباس عروسی ولی مادرش همه پول ها را خرج تشک و پشتی وبالش برای خواهرش کرده بود آخه محمد پسر بزرگ بود خودش مجبور بود تمام کارهای عروسیو بکنه مادرش سواستفاده به نفع خودش کرد خاله محمد هم با دوتا دخترهاش هرکدوم یه انگشتر گرفتن که سر عقد بکنن دستم ولی اونها را هم مادرمحمد برداشت برای دخترش یادمه من حلقه دست داماد کردم ولی اون چیزی نداشت که دست من بکنه خاله بزرگه محمد سر عقد بود خودش خجالت کشید به سحر خواهر محمد گفت برو انگشتر ها بیاره که تو خونه مونده ولی سحر برگشت وتوی گوش خالش گفت که مادرش اجازه نداده بیاره دلم خیلی شکست خیلی جلوی فامیلامون خجالت کشیدیم حتی خواهر وبرادرام هم بهم انگشتر دادن ولی از طرف داماد چیزی نگرفتم.