💜🍃 سلام من مادری دارم که خیلی احساسی هستش. خانه داره و 55 سالشه. پدرم کارمنده ولی حالا چون مرد هستش یا چون اخلاقش اینجوریه خیلی احساساتی نیستش اون حدود 57 هستش. من به تازگی ازدواج کردم .قبلا وقتی مادرم شکایت میکرد که پدرت سرد هستش و همش سرش تو تلویزیون هستش یا اصلا به من توجه نداره درکش نمیکردم ولی از وقتی ازدواج کردم میفهمم یک زن خانه دار کل امیدش به اینه که شب همسرش بیاد باهاش ساعاتی رو خوش باشه.  شاید بگید این کانال جووناس و کی به فکر حل مشکلا سن بالاهاست ولی همه ما حق زندگی داریم و یه زن مسن هم میتونه نیاز به محبت داشته باشه. چند وقته میخوام برای پدرم نامه بنویسم و یه جوری بهش بگم که واقعا گناه بزرگی میکنه که مادرم رو انقدر اذیت میکنه . میخوام بهش بگم قدرشو بدونه پیش از اینکه دیر بشه. میتوام بهش بگم مادرم واقعا دوسش داره و ای کاش انقدر دوسش نداشت. میخوام بنویسم و میخوام حرفم اثر کنه ولی نمیدونم چی بنویسم. میشه کمکم کنید.  توضیحات بیشتر: مادرم واقعا پدرمو دوست داره پدرمم دوسش داره ولی نشستن پای تلویزیون رو بیشتر ترجیح میده تا حرف زدن با مادرم. این که جمعه ها بره سر کار یا کلاس دانشگاه رو ترجیح میده بیرون بردن مادرم ، اینکه بشینه پای کتاباشو ترجیح میده به محبت به مادرم. گاهی میگم شاید تقصیر مادرمه که ان قدر میگه دوسش داره ، انقدر میگه چرا محبت بهم نمیکنی . ولی از وقتی ازدواج کردم درکش میکنم. محبت همسر با هیچ کلاس رفتن و ورزش کردن و .. پر نمیشه... کسی میدونه چیکار باید کرد ؟ ❓🌸❓🌸❓🌸❓🌸❓🌸 سلام دوستان می بینم اینجا همه از مشکلاتشون میگن راهنمایی میگیرن گفتم منم اینکارو بکنم راستش مشکل زیاد دارم نمیدونم کدومشو بگم من شصت سالمه باور کنید وقتی میگم شصت سال خودم تعجب می‌کنم که چه جوری یهو به خود اومدم دیدم به این سن رسیدم از بس درگیر مسائل و مشکلات زندگی بودم که متوجه گذر عمر نشدم من اصلا زندگی نکردم فقط زنده بودم همسرم مردی عیاش و زن باز و همه کاره بود تو دوران عقد متوجه شدم اما از اونجاییکه شهر ما کوچکه و منم پدر و مادر نداشتم نتونستم طلاق بگیرم صاحب دو فرزند دختر شدم شوهرم دست بزن داشت حتی تو دوران حاملگی هم به من رحم نمیکرد و کتکم میزد با کمربند پاره آجر زنجیر و کلا هرچی که دم دستش بود بعد از بدنیا اومدن دخترم آزار و اذیتاش همچنان ادامه داشت افسردگی گرفتم اضطراب شدید َشش ماه دارو خوردم کمی بهتر شدم دوستان شما آزادین هر چی دلتون خواست منو سرزنش کنین ناراحت نمیشم چون میدونم حقمه من خیلی ترسو بودم اعتماد بنفس پایینی داشتم با اینکه بچه ها رو هم اذیت می‌کرد و کتک میزد جرئت نمیکردم طلاق بگیرم دختر بزرگم تو سن ۱۸ سالگی خودکشی کرد که زود بدادش رسیدم نجاتش دادم دختر کوچکم منزوی شده بچه هام افسردگی گرفتن هر دو باید دارو بخورن دختر بزرگم یکسال پیش با فردی که خیلی دوستش داشت و پسر خوبی هم بود از همه نظر ، عقد کرد الان مشکلم اینه دخترم ناراحتی اعصاب داره با همه دعوا داره نمیتونه آروم صحبت کنه تو حرف زدن همیشه جبهه میگیره و تندخو شده پرخاشگری میکنه حتی با نامزدش پدرش همش منو سرکوفت میزنه میگه تو بد تربیتش کردی نمیدونه نتیجه کتکایی هست که به من و اون زده الان دخترم هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی نداره هیچی خوشحالش نمیکنه همیشه غمگینه وقتی هم میپرسم چی کم داری تو که نامزدت مهربونه همه جوره باهات راه میاد میگه خودمم نمیدونم چمه دکتر اعصاب رفته یه پاکت پر قرص اعصاب بهش داده جگرم ریش میشه وقتی میبینم تو این سن باید قرص اعصاب بخوره الان اینا تو عقدن از اونجاییکه دامادم مادر و خواهر نداره بیشتر وقتا خونه ما هستن خودم خواستم که پیش ما باشن تا صاحب خونه میشن اما شوهرم میگه بشرطی میتونن بیان اینجا که مثه دو تا غریبه جدا از هم بشینن آخه مگه میشه من نمیدونم فازش چیه کما فی السابق رفتاراش ادامه داره یعنی همون زن بازی و رفیق بازی و عیاشی هر چندوقت یه بار هم دعوا و کتک و ...‌‌ دوستان راهنمایی نمیخوام چون خودم میدونم چکار باید بکنم فقط ازتون میخوام خواهرانه سرزنشم کنید به من بتوپید ناسزا بگویید من سزاوارم من مسبب بدبختی بچه هام هستم من باعث افسردگی دخترم شدم من باعث گوشه گیری اونا شدم من مقصرم دلم میخواد یکی به غیر از شوهرم منو بگیره زیر مشت و لگد شاید از درد وجدانم کم بشه شب و روز گریه میکنم و خودم رو مقصر اون طفلای بیگناه میدونم نه خودم تو زندگی آرامش داشتم نه بچه هام 😭😭😭چند سال پیش یکی از دوستام به من گفت بچه هات با وجود این پدر هیچ آینده ای ندارن خدا منو ببخشه که همش تقصیر منه بخاطر ترسی که از تنها موندن تو جامعه داشتم بچه هامو به این روز نشوندم لعنت خدا بر من ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽