#داستان_زندگی 🌸🍃
سارا
خانم های گل، من تو یه خانواده ی متوسط رو به بالا بزرگ شدم، کمبود خاصی نداشتم هیچوقت
به علاوه چون مودب و درس خون بودم همیشه تو مدرسه و فامیل مورد توجه بودم
کلا نظر دیگران راجع به من و خانوادم مثبت بوده همیشه و ما رو تو هم نسل های خودمون، سالم تر و بهتر میدونستن
رشته ی دانشگاهی هم که قبول شدم مقبولیت داره
حالا بگذریم که زیاد مورد پسند خودم نبود اون اوایل
ولی الان خیلی راضی هستم و هر چی دارم از همین رشته دارم
ببینید من قبل از اینکه دانشگاه برم اصلا خواستگار نداشتم، دلایلش هم میتونه این باشه که خواهرم از من بزرگتر بود و ازدواج نکرده بود و بقیه میدونستن پدر من آدمی نیست که تو سن کم به ازدواج دخترش رضایت بده
بعد از اینکه خواهرم ازدواج کرد بلافاصله دو نفر زنگ زدن
یعنی در حدی که ما تعجب کردیم چجوری انقدر زود خبردار شدن
خواهرم هنوز تازه رفته بود قرار محضر عقد گذاشته بود یه خواستگار زنگ زد خونمون(این قضایا مال ۸ سال قبله)
من الان ۲۹ سالمه نزدیک ۳۰
خلاصه نمیتونم کتمان کنم که از این توجه خوشم اومد
خودمم با اینکه از همون ترم دوم دانشگاه درآمد داشتم و سرکار میرفتم ازدواج رو دوست داشتم
با سومین خواستگار عمرم، ازدواج کردم
کلا برای فامیل هم خیلی عجیب بود که خانواده ی من تو سن ۲۱ و ۲۲ سالگی راضی به ازدواج من با یه دانشجو شدن که پشتوانه ی مالی هم نداره
خلاصه با هر سختی بود زندگیمونو ساختیم و خونه و ماشین خریدیم
این وسط ها انقدر بحث و دعوا و قهر داشتیم که قضیه هاشون طولانیه
یه نامزدیه طولانی مدت داشتیم و بعدشم عروسی و شروع زندگی مشترک با تمام چالش هاش
چون هم به خاطر بحث های طولانیمون خیلی دلسرد شده بودیم و هم مراسم عروسی رو طبق نظر من گرفتیم و هزینه هاش واقعا زیاد شد
یک سال اول حقوق هر دومون کفاف نمیداد
ببینید بحث های مالی باعث شده بود ما استرس بگیریم، شما فکر کنید گرونترین آتلیه رفته بودیم ولی پول نداشتیم یه هارد بخریم که فیلم عروسیمونو بریزن توش بدن بهمون
همه ی این مسائل باعث شده بود حتی مشاوره هامونم قطع کنیم و یه فشار روانی دیگه هم بهمون وارد بشه که مجبوریم مشکلات رو خودمون حل کنیم
یه جایی به بعد کم کم بحث و دعوا زیاد شد، همسرم متوجه شد که خشونت فیزیکی بهترین راهه که دعوا تموم بشه
فاصله ی دعواها و درگیری ها کمتر می شد هربار
تا اینکه رسیدیم به جاییکه من برای اینکه جلوی اینکارش بگیرم رفتم پیش مشاوره
و با یه وکیل مشورت کردم و رفتم پزشکی قانونی نامه گرفتم بابت کبودی ها، البته بگم که تا شاهد نداشته باشید وجهه ی قانونی نداره براتون تایید پزشک قانونی
اونجا فقط تایید میکنن که شما جراحت داشتی، نمیگن از طرف کی بوده
ببینید همسر من اصلا همچین شخصیتی نداشت ولی ما تو فشار بودیم و هیچ وقت هم مشکلاتمونو به خانواده ها نگفته بودیم
من که کلا ترس دارم از اینکه یکی واقعیت زندگیمو بفهمه
اونم از اول شرطش این بود دعواها بین خودمون حل بشه
برام عجیب بود که اون مرد با محبت و عاشق پیشه و اهل هنر چجوری اخه خشن شده
به حدی بود که تا بحث شروع میشد میومد طرفم دستامو میگرفت
جلو دهنمو میگرفت و ...
ببینید واقعا در حدی کتک نمیزد که بگم مشت و لگد و...
ولی آزار دهنده بود
و من آسیب میدیم و بدار از همه اینکه متوجه شده بود تو زور بدنی من ازش کمترم از این طریق میخواست کنترلم کنه انگار
مشاور هم میخواست با همسرم صحبت کنه
ولی اون نمیرفت
ما حدودا ۳ ماه قهر بودیم(همسرم سرد هم شده بود)
طوریکه جدا میخوابیدیم
جدا آشپزی میکردیم و...
منم دیگه صبرم تموم شد و یه بار که اومدم خونه ی مادرم دیگه برنگشتم
اولش تعلل کردم که به خانوادم بگم چی شده
چون کلا در جریان نبودن من هیچوقت مشکلاتمونو بهشون نمیگفتم
بعد از یک هفته متوجه شدن که دلتنگی و... بهانه است و من اومدم که بمونم
با لباس های تنم اومدم فقط
حتی طلاهامم باز کرده بودمگذاشته بودم خونه
ماشین رو هم که به نامم بود نیوردم حتی
از فشارهای روانی اوایلش چیزی نمیگم چون طولانی میشه
خانوادم همسرمو خیلی دوست داشتن
و چون من از اول بهشون چیزی نمیگفتم راجع به دعواها و مشکلات، این علاقه بیشتر هم شده بود و براشون سوال بود که چرا من دارم جدا میشم
و منو مقصر میدونستن و وضعیتم اصلا خوب نبود
ولی خب هیچوقت بهم اجبار نکردن برگردم
#ادامه_دارد...