شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 ادامه ولي با درنگي كه از خود نشان دادم، پيرمرد آنچه را بايد بفهمد، فهميد. جلو
🌱 ادامه از بدهي خود را تسويه كردم، ولي به خاطر بيماري نتوانستم بقيه بدهي خود را پاك كنم. صندوق در زير تخت من است، پس از مرگ من آن را بردار و در ميان افراد نيازمند قسمت كن. تقاضاي من از تو همين است و بس! من هم به پدرم قول دادم كه در اولين فرصت به وصيت او عمل كنم. ولي متأسفانه پس از مرگ پدرم، به خاطر آمد و رفت‌ها و مراسمي كه بود وصيت پدر را فراموش كردم! ديشب در عالم خواب، صحنه دلخراشي را به من نشان دادند كه تا آخر عمر از ياد من نخواهد رفت! در عالم رؤيا ديدم كه به حساب پدرم رسيدگي مي‌كنند و او مرتب التماس مي‌كند كه من تقصيري ندارم! دخترم كوتاهي كرده است! در آن اثنا نگاه پدرم به من افتاد و با تندي به من گفت: ديدي چه به روز من آوردي؟ مگر به من قول نداده بودي كه در اولين فرصت به تنها تقاضايي كه از تو داشتم عمل كني؟ چرا محتويات صندوق را به نيازمندان ندادي؟ در آن لحظات آرزو مي‌كردم كه زمين دهان باز مي‌كرد و مرا مي‌بعليد! از شدت شرم نمي‌توانستم به چشم پدرم نگاه كنم! گفتم: چگونه مي‌توانم كوتاهي خود را جبران كنم؟ و پدرم در حالي كه دو مأمور عذاب مي‌خواستند او را با خود ببرند به من گفت: دخترم! به اين آقا خوب نگاه كن! اين آقا فردا صبح درست سر ساعت 9 از شدت فقر و درماندگي و نااميدي گوشي تلفن را بر مي‌دارد تا با خدا دو سه كلمه درد و دل كند! لطف خدا شامل حال من مي‌شود و شماره‌اي كه مي‌گيرد، شماره خانه شماست! تو بايد گوش به زنگ باشي و اين فرصت را از دست ندهي! آن صندوق متعلق به اين آقاست! دخترم! اين آخرين فرصت است! مبادا آن را از دست بدهي! به طرفي كه پدرم اشاره كرده بود، نگاه كردم. ديدم شما با همين لباس و با همين شكل و قيافه آنجا ايستاده‌ايد و به من نگاه مي‌كنيد! و امروز درست ساعت 9 صبح بود كه تلفن زنگ زد و شوهرم به سفارش من ملتماسنه از شما خواست كه تلفن را قطع نكنيد و بقيه ماجرا را كه خود بهتر مي‌دانيد! مثل اينكه از يك خواب دراز بيدار شده باشم، نفس عميقي كشيدم و نگاهي به اطراف خود انداختم. شرايط تازه‌اي كه داشت در زندگي من اتفاق مي‌افتاد به اندازه‌اي خارق‌العاده و غافل‌گير كننده بود كه نمي‌توانستم باور كنم! مگر مي‌شود زندگي يك انسان در كمتر از چند ساعت اين‌قدر دستخوش دگرگوني شود؟! من ، طلبه‌اي كه از ترس آبرو و بيم طلبكاران، همسر و فرزندانم را در شهر قم به امان خدا رها كرده و به تهران آمده بودم، الآن در موقعيتي قرار داشتم كه يكي از ثروتمندترين خانواده‌هاي اشرافي تهران عاجزانه از من مي‌خواستند كه به كمك آنها بشتابم و صندوق پول و جواهري را از آنان بپذيرم كه نمي‌توانستند آن را در جاي خود به مصرف برسانند؟! راستي از ديشب در من چه تغيير شگرفي رخ داده بود كه اين دگرگوني اساسي را به دنبال داشت؟! جز روي آوردن به خدا و از ژرفاي دل خدا را صدا زدن؟! بر درگاه كريمه اهل بيت عليها‌السلام سر ساييدن و ارتباط قلبي خود را با عوالم مارورايي برقرار كردن؟! و سفره دل خود را در پيشگاه خداوند مهربان گشودن واز او استمداد كردن؟! به دستور بانوي خانه، كليد صندوق را آوردند و او از من خواست تا قفل آن را باز كنم، و من پس از دو ركعت نماز و عرض سپاس از الطاف خداوند چاره ساز، در صندوق را باز كردم. محتويات صندوق از اين قرار بود: الف- يكصد هزار تومان پول نقد! ب – يكصد و پنجاه عدد سكه طلا! ج – پنجاه قطعه الماس و جواهر! د- سند مالكيت قطعه زمين مرغوبي به مساحت بيست هكتار در شمال تهران. هـ - و نوزده قطعه اشياء عتيقه و قيمتي! سردفتري را به آنجا احضار كردند و في‌المجلس مالكيت زمين ياد شده را به نام من تغيير دادند و پس از صرف ناهار و ساعتي استراحت به همراه راننده به طرف قم حركت كرديم. هنگامي كه به قم رسيديم، به راننده گفتم: در نزديكي ميدان آستانه توقف كند، و من پس از تشرف به حرم مطهر كريمه اهل بيت، حضرت معصومه عليها‌السلام عرض نيايش به درگاه خدا و سپاس از مراحم كريمانه آن حضرت در گشودن گره كور زندگي‌ام، در آن مكان مقدس با خداي خود پيمان بستم كه از ثروت بي‌حسابي كه نصيب من شده، در بر طرف كردن نيازهاي اساسي نيازمندان جامعه استفاده كنم و آن را در اموري كه خشنودي خدا و خلق خدا در آنست، مصرف نمايم. اولين كاري كه پس از مراجعت به خانه انجام دادم، پرداخت بدهي‌هايي بود كه از آن رنج مي‌بردم، و بعد خانه نقلي كوچكي را به مبلغ سي و پنج هزار تومان خريدم و همسر و فرزندانم را پس از سال‌ها خانه به دوشي در خانه‌اي كه متعلق به خودم بود سكونت دادم. من مشورت با افراد خدوم و كاردان نيمي از آن ثروت هنگفت را در امور مشروعي سرمايه‌گذاري كردم و كه منافع قابل ملاحظه‌اي داشت و با نيم ديگر آن چندين باب دارالايتام، دبستان، دبيرستان، مسجد و درمانگاه و داروخانه شبانه‌روزي احداث، و آب آشاميدني و بهداشتي اهالي چندين روستا را با صدها متر لوله‌كشي تأمين كردم