زندگینامه شهید حجت اصغری شریبانی قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرن‌هاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد... "اصلاً حرم ناموس ما شیعه‌ست!" «آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات امام خامنه‌ای است در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد. امروز پای صحبت های مادر شهید حجت اصغری نشسته ایم تا ایشان گذری کوتاه از زندگی فرزندش را برای رجا داشته باشند. مادر شهید: همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و این افتخار را داشت که مدتی همرزم و همراه مجاهدان بحق امام خمینی(ره )‌باشد. آن زمان که همسرم به جبهه رفت، ما چندان امکانات رفاهی برای زندگی نداشتیم. ما را به خدا سپرد و رفت. شش ماهی مداوم در جبهه بود . بچه‌ها هم در همین حال و احوال رشد پیدا کردند. همسرم به من می گفت : بچه‌ها را زینب‌وار تربیت کن. آنطور که خانم از ما راضی شود. خود خانم هوای تو و فرزندانمان را خواهد داشت تا ما با خیالی آسوده به جنگ با دشمن برویم که اگر حضرت زینب (س) نبود شیعه وجود نداشت. او قهرمان کربلاست. آن زمان همسرم به ندای امام خمینی (ره) پاسخ داد وقتی ایشان فرمودند وظیفه هر مسلمانی است که از جبهه‌ها دفاع کند، حجت بر همسرم تمام شد. قبل از آن در بسیج فعالیت داشت. کارگر ساده یک کارخانه بود و با شرایط سختی می توانست نان حلال به خانه بیاورد. نمی‌خواست رزق حرام بنیان خانه و خانواده‌ مان را سست کند. حجت متولد 1367 بود. نمی‌دانم از پسرم چه بگویم. حجت فرزندی است که اگر بخواهم از خوبی‌ها و ویژگی‌های اخلاقی‌اش برایتان صحبت کنم، شاید به گمان برخی غلو بیاید و خودستایی. اما آنچه این انسان‌های زمینی را از ما جدا می‌کند و به عاقبتی چون شهادت می‌رساند جمعی از رفتار‌ها، اخلاقیات و منش آنهاست که به لطف خدا شامل حالشان می‌شود و آنها را به عاقبتی چون شهادت می‌رساند. حجت فرزند نمونه خانه من بود. اهل هیئت و مراسم عزاداری بود و ارادتی خاص به اباعبدالله الحسین (ع)‌ و ایام عاشورا داشت. حجت بچه شلوغی بود، ولی نه اینطور که مثلا اذیت کند یا برای مثال شیشه‌ای بشکند و دعوا کند. چه در محل و چه در مدرسه. یکبار یادم هست معلم‌شان گوش او را پیچانده بود. حجت آمد و به پدرش گفت: و او خیلی ناراحت شد چون می‌دانست بچه ساکتی است. رفت به مدرسه و به معلم‌شان گفته بود: چرا او را کتک زدی؟ گفته بود: پسر شما موشک درست می‌کند و به سقف کلاس می‌زند. پدرش گفته بود: مگر سقف پایین آمده بود؟ باید نصیحتش می‌کردی و به من می‌گفتی. گاهی دعوا هم می‌کرد اما من هیچ وقت آنها را تنبیه نکردم. تنبیه بیشتر با پدرشان بود. من البته عصبانی می‌شدم ولی کتک نمی‌زدم. بیشتر تهدید بود. او را در همین مدرسه محل ثبت‌نام کردیم و چون نزدیک بود خودشان می‌رفتند و می‌آمدند. روابط عمومی بالایی داشت. هیأتی به نام «جوانان متوسل به حضرت زهرا (س)» تشکیل داده بود و چند گروه هم در فضای مجازی داشت که البته آنجا به اسم «طاها» او را می‌شناختند و حتی بعد از شهادتش هم که بعضی از دوستانش به منزل ما می‌آمدند او را به اسم طاها می‌شناختند. حجت مومن و متعهد و با اخلاص بود. در اصل در خانواده‌ای بزرگ شده بود که از همان سال‌های دور امام خمینی را بابا صدا می‌کردند. همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و حال و هوای خانه ما از همان روزهای انقلاب و آغاز جنگ همگام با نظام و همراه مردم بود. از این رو بچه‌ها هم همین طور بار آمده بودند. حجت بسیجی نمونه‌ای بود. بسیاری از فعالیت‌هایی که در پایگاه بسیج و مسجد انجام می‌داد بعد‌ها برای ما مشخص و آشکار شد. او واقعاً شیفته بسیج بود. خودش را وقف کرده بود. در خانواده ما 2تا از برادرانم پاسدار بودند و از اول انقلاب وارد سپاه شدند. البته یکی از دختران و همسرش هم نظامی اند. حجت هم دانشجو بود و در رشته کامپیوتر تحصیل می کرد. من خیلی دوست داشتم که درسش را ادامه دهد و البته هر کاری که دوست دارد انتخاب کند، اما چون با داماد ما خیلی رفیق بود با او رفت و عضو سپاه شد و البته درسش را هم ادامه می‌داد. ما هم هیچ مخالفتی نداشتیم. حجت سال 90 وارد سپاه سیدالشهداء(ع) شد و در همین پادگان خاتم کار می‌کرد. یکبار پدرش به او گفت: بهتر نیست به شهر بروی و در ستاد لشکر مسئولیت بگیری؟ می‌گفت: کار اداری را هر کسی می‌تواند بکند، اما کار ما اینجا حساس است. .... ᯽────❁── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌