❤️🍃 سلام دوستان من یه خانوم با سن تقریبی ۲۴ سال هستم ، ۳ ساله به شکل سنتی ازدواج کردم ، نه من نه شوهرم قبل از ازدواج ارتباطی با جنس مخالف نداشتیم ، هم خودم هم شوهرم دانشجو هستیم ( مقطع دکتری ) ، راستش ما خونه داریم که ارثیه ی شوهرمه ، ماشین خوب داریم ، یه درآمد ماهانه معمولی هم داریم ، شوهرم خوبه دوسش دارم ، دو تامون مذهبی هستیم و با معیار های رایج افراد مذهبی همدیگه رو انتخاب کردیم ، شوهرم اهل چیزی نیست یه بچه درسخونه مؤدب و مهربونه اما ... مشکلی که هست اینه: ما از دو‌ فرهنگ مختلف و با دو نوع تربیت مختلفیم ( البته اشتراکات مون کم نیست، اما سبک زندگی خانواده های ما متفاوته ) ، ایشون نسبتا درونگرا هستن و من برون گرا ، نوع نگاه مون به زندگی با هم فرق داره ... ، خیلی جاها ایشون منو درک نمیکنن و متاسفانه چند تا مسئله ی رفتاری دیگه هم دارن که بهتره بیان نکنم. در واقع حس میکنیم ما اشتباه انتخاب کردیم! به نظرتون جدا شدن ما خیلی غیر منطقیه ؟ فکر میکنید یه خانمی که مذهبی باشه باسواد باشه و از زیبایی لازم برخوردار باشه بعد از طلاق ، شانسی برای ازدواج مجدد موفق داره ؟ من اگر حس کنم در انتخابم اشتباه کردم ( علی رغم علاقه ای که به شوهرم دارم ) طلاق میتونه جبران انتخاب اشتباهم باشه؟ (ضمنا به مشاور هم مراجعه کردیم و مشاور مشکلمون رو حاد نمیدونه و میگه درست میشه ) ❤️❓❤️❓❤️❓❤️❓❤️ با سلام دختری 26 ساله هستم که یک سال و نیمه عقد کردم. شوهرم اختلال پارانوئید داره و بسیار عصبی و زورگو . وقتی عصبانی بشه هر حرفی میزنه و اصلا تحمل انتقاد نداره، اگه کسی روی حرفش حرف بزنه آتیش به پا میکنه. خیلی وقت ها با هم بحث و دعوا داریم. جوری که آرامش ندارم . من آدم بسیار صبور و آرومی بودم اما الان عصبی شدم و تحملم کم شده. بعد از هر بحث و دعوایی مهربون و آروم میشه و قول میده که کارای اشتباهش رو تکرار نکنه اما هیچ فایده ای نداره چون بارها و بارها قول داده و تکرار کرده. مشاور هم هر کار کردم راضی نشد بریم. یه بارم قبول کرد اما گفت برای اولین و آخرین بار فقط به خاطر من میاد. اما مشکلاتی پیش اومد که همون یه بارم نرفتیم. به همسرم علاقه داشتم اما تمام این تنش ها و رفتارها و بحث ها باعث شده علاقم به ایشون کم بشه و بی تفاوت و سرد بشم. بیشتر وقت ها فکر طلاق به سرم میزنه، اما دوباره پشیمون میشم. دلیل پشیمون شدنم اینه که دوست ندارم ناراحتی پدر و مادرم رو ببینم چون سنی ازشون گذشته و دیگه تحمل چنین اتفاقاتی رو ندارن . پس نمیخوام رنجیده بشن.  الان هم همیشه وانمود میکنم همه چیز خوبه و هیچ مشکلی ندارم. حتی خیلی نگران همسرم میشم، درسته کنارش خوشبخت نیستم اما میدونم بدی هاش از عمد نیست و روحیه شکننده ای داره . از طرفی از عواقب جدایی هم خیلی میترسم. از اینکه نتونم حرف های مردم رو تحمل کنم و برام سخته که با یه دید منفی بهم نگاه بشه. خانواده همسرم مشکلات ایشون رو میدونن اما همیشه از من میخوان که سازش کنم. هیچ انگیزه ای به زندگی و آینده ندارم. بی تفاوت و سرد شدم و بیشتر وقت ها دارم نقش بازی میکنم. نقش یه دختر خوب برای پدر و مادرم. یه همسر خوب برای همسرم. یه عروس خوب برای خانواده همسرم. اما خودم .... من خیلی تلاش کردم، خیلی صبوری کردم اما نتیجه نداد. تو دوره ی عقد که اول آشنایی هستش و همه شاد و خوشحالن من دارم از تحمل و سازش حرف میزنم. با فرهنگی که تو جامعه نسبت به طلاق و جدایی داریم و عواقب بدی که برای دختر داره، همچنین نگرانیم برای خانوادم حتی برای همسرم نمیدونم چکاری کنم که درست باشه؟! 👇🌻 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽