#یک_نکته_از_هزاران 🌱
حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد حسن صحفى در كتاب داستانهاى جالبشان نقل فرمودند:
به اتفاق اهل بيت و بنده زاده ((سيد محمد تقى )) كه شير خوار بود، بطرف نجف اشرف و كربلاى معلى حركت كرديم . بحمداللّه و المنه ، سفر بخوبى پايان پذيرفت و از نجف اشرف ، عازم به كربلاى معلى شديم تا از آنجا به كاظمين و سپس به ايران برگرديم .
نزديك درب قبله حضرت اميرالمؤ منين (ع ) اثاثيه سفر و
طفل شير خوار را به يكى از خويشان مقيم نجف اشرف ، موسوم به ((ميرزا على )) سپرديم كه او برود دم دروازه و ما هم پس از زيارت وداع برويم پيش امانه (اتوبوس ) و حركت كنيم .
متأ سفانه بعد از زيارت كه به محل موعود آمديم از ميرزاعلى واثاثيه و طفلمان خبرى نبود و حال آنكه بين شارع و خيابان صاحب الزمان (عج ) فاصله بود كه به موازات بازار بزرگ است و چند دقيقه اى بيشتر وقت لازم نداشت و بهر حال شروع كرديم اطراف ميدان به جستجو، اما خبرى نيافتيم .
رفته رفته هوا گرم شد و ما هم خسته شديم و نگرانى ما بالا گرفت به حدى كه ديدِچشمم كاهش يافت . در اين وضع غير قابل وصف ، به ياد دعائى از ((مرحوم آميرزا احمد آشتيانى )) (ر) افتادم كه در ((هدية الاحمديه )) براى رفع گرفتاريهاى سخت نوشته است ، در خاطرم گذشت كه سرم را در موقع خواندن دعا بايد برهنه نمايم . همين عمل را انجام داده ، سر را زير آسمان برهنه نموده ، دستها را بلند كردم و با آن حال عجيب گفتم :
بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ وَلا حَولَ وَلا قُوَةَ اِلاّ بِاللّهِ العَلىِّ العَظيم اَللّهُمَّ اِيّاكَ نَعبُدُ وَ اِيّاكَ نَستَعين قَدتَرى ما اَنَا فيهِ فَفَرِج عَنّى يا كَريم .
برخلاف انتظار ديدم كه اهل بيت حقير به طرفى كه راه كوفه مى رود متوجه شده و مى گويد: اين ميرزاعلى نيست ؟!
بنده نگاهى كردم ديدم از او خبرى نيست و گفتم : من كه چيزى مشاهده نمى كنم ، بريم نزديك ، كمى پيش رفتيم اما از ميرزاعلى اثرى نبود، مجدداًخانواده اشاره كرده گفت : اين ميرزاعلى نيست ؟! به همين ترتيب با راهنمايى غيبى رفتيم نزديك ، تارسيديم به حدود موقف (ايستگاه ) اتوبوسهاى مسجد كوفه .
مشاهده كردم يك نفر به فروختن پرتقال مشغول است و با آنكه مى دانستم ماشين هاى كربلاى معلّى همان وسط ميدان است ، اما به زبانم جارى شد و از او سؤ ال كردم ماشين هاى كربلا كجا هستند؟
اشاره كرد به يك گاراژ قديمى كه قبل از دائر شدن خط واحد دولتى مورد استفاده بود و گفت : مگر نمى شنوى صدا ميزند كربلا كربلا.
ما كه مانند غريق بوديم ، به همان طرف كه او اشاره كرد رفتيم . در انتهاى آن گاراژ قديمى جنب يك قهوه خانه ، مشاهده نموديم كه اثاثيه در كنارى است و بچه شيرخواره كه خيلى نگران حال او بوديم در خواب است و ميرزاعلى نيز كنار اثاثيه با خيال راحت لميده و مشغول پيچيدن جيگاره (سيگار) است ودستور چاى داده است .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽