سلام. من نامادری یه بچه 4 ساله هستم. 4 سال پیش بود که اومدم اینجا. همسر اول شوهرم بچه 4 ماهه رو رها کرده بود و رفت برای کارای طلاق. من همکار شوهرم بودم اما چون زن داشت هیچوقت حتی نگاهشم نمیکردم تا اینکه یبار سرکار باب درد و دل باز شد. فهمیدم زنش گذاشته رفته و چون حق طلاق داره اقدام کرده جدا بشه. از بس به این زن رسیده بود و بها داده بود بهش.. درس و دانشگاه فرستاده بود اون دیگه از بالا به پایین به شوهر من نگاه میکرده. به محض اینکه مشکلش رو فهمیدم بهش گفتم حاضرم بیام پرستار بچت بشم. چون بچه دست مادرشوهرم بود و اونم سخت بود براش نگهداره. شوهر من از نظر درامدی عالی بود و مدیر عامل شرکت بود. کما اینکه جاهای دیگه سرمایه گذاری کرده بود توی ساختمان و اصلا مشکل مالی برای دادن مهریه یا گرفتن پرستار نداشت. گفتم میام بچه تونو نگه میدارم گفت بیا من دو برابر درامد الانت بهت میدم گفتم واسه درامدش نیست بیشترش برای رضای خداست. ما 9 تا بچه بودیم. تمام خواهرزاده و برادرزاده ها تو خونه ما توسط منو مامانم بزرگ شدن. من مثل یه خانم متاهل بچه دار وارد بودم. وقتی امیرحسین 1 ساله شد همسرم از من خواستگاری کرد و با توافق خانوادم ازدواج کردم. 4 ساله تو این خونه از گل نازکتر به من نگفته و عاشق بچمم انگار خودم زاییدمش نگاهش که میکنم دلم براش آب میشه. به من میگه مامان من کیف میکنم. عاشقشم. شوهرم اصرار داره بچه دار بشیم ولی من فقط امیرحسینو میخوام. دلم میخواد تنها پادشاه قلبمون باشه.