سلام. امیدوارم پیام منم بذارید. همین الان که دارم مینویسم اشک از چشمام سرازیره. از وقتی یادم میاد لاغر بودم. قد بلند و لاغر. به هر کی رسیدم ایرادمو به روم زدن. ازدواج کردم لاغرتر شدم. پیش هر دکتری بگین رفتم.. هر قرصی بگین خوردم ولی نتیجه نداد. باردار شدم طی حاملگی چاق شدم ولی همش باد بود و بعد زایمان شدم همون دختر لاغر مردنی. هر کی بهم میرسه دختر تو هیچی نمیخوری؟ فکر میکنن هیچی نداریم که بخورم. خیلیا فکر میکنن آدمای چاق چون همش میخورن چاقن ولی من میدونم خیلیا حتی با آبم چاق میشن و نمیشه کاریش کرد و فک میکنن آدمای لاغر چون هیچی نمیخورن لاغرن.. یه طرز فکر کاملا اشتباه. اون روز یکی از اقوام نزدیک به من گفت چرا انقدر لاغری؟ شوهرت چیزی بهت نمیگه؟ من با اینکه میدونم شوهرم دوسم داره ولی از اون روز به بعد همش هزارجور فکر و خیال میکنم که نکنه شوهرم دوسم نداره.. در صورتی که شوهرم همش تلاش میکنه که منو خوشحال کنه. اعتماد به نفسم اومده پایین. تازگیا میرم باشگاه که یکم وزنم بیشتر بشه. اون روز به یه نفر که اونم میخواست عضله سازی کنه با خنده بهش گفتم انگار فقط من غذا میارم باشگاه.. چون اونم میخواست چاق بشه گفتم.. برگشت گفت من نیازی ندارم. با یه لحن خیلی زننده گفت اخه یه نگاه به خودت بنداز یه نگاه به من.. ابروهاشو داده بود بالا. دختری که فقط اعتماد به نفس داشت اینارو به من گفت.