#ارسالی_اعضا 🌼
امسال عید قرار بود تنها باشم. اعضای خانواده با چند خانواده دیگه عازم سفر به جنوب بودن و من میخواستم کل تعطیلات رو بخوابم و فقط گاهی بیدار شم یه لقمه سق بزنم و باز بخوابم😂
دو روز مونده به عید آقایی زنگ خونمون رو زد و گفت میخواد چند دقیقه وقت منو بگیره.
رفتم دم در مرد پنجاه و یکی دوساله متشخصی بود. گفت فامیلش بهشتیه. مهندس تاسیساته و خونش سر کوچه اس.
آقای بهشتی، با خجالت توضیح داد چون مادرخانمش مریضه باید چند روزی بره سفر ولی برادرشو نمیتونه ببره و از من خواست به برادرش سر بزنم.
گفت برادرش، نه پیره، نه بچه، نه بیماری صعب العلاجی داره، فقط مخش قاطی کرده و تازه از آسایشگاه مرخص شده. بیشتر وقتا هم میخوابه.
گذشت و قرار شد من برم به برادرش سر بزنم. فردا شبش رفتم زنگ خونه آقای بهشتی رو زدم. در باز شد دیدم یه آقای خیلی باکلاس و متشخص دعوتم کرد داخل. فهمیدم همون برادر دیوانه ی آقای بهشتیه. من که از ترس داشتم مثه چی میلرزیدم با تردید رفتم داخل. نشستم ازم پرسید چایی میخورم یا قهوه؟ گفتم چایی. گفت معذرت میخوام چایی نداریم. گفتم خب قهوه. گفت خیلی معذرت میخوام اونم نداریم. و خندید ... مطمئن شدم دیوانه اس. برادر بهشتی از اتاق رفت بیرون ، مطمئن شدم رفته چاقو یا اره بیاره کارمو یه سره کنه ولی لحظه ای بعد وقتی برگشت دیدم تو دستش ........ 😂😂😂😂👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a