#قسمت_شصتو_یک
وقتی صدای جیغ بلند مادرشوهرمو شنیدم، دویدم سمت اتاق و دیدم مهسا بیهوش دراز به دراز افتاده روی تختش،
مادرشوهرمم میزنه توی گوشش و با جیغ و گریه صداش میکنه...
به قرصای دیازپام کنار تخت نگاه کردم!..
مهسا خودکشی کرده بود...
به مادرشوهرم نگفتم که وحشت نکنه،
گفتم فشارش افتاده حالش بد شده..
و زنگ زدم به اورژانس بیان ببرنش.
قرصارو به پزشک اورژانس نشون دادم،
مهسا پرستار بود و خوب میدونسته چقد بخوره که بمیره یا چقدر بخوره که فقط توجه هارو به خودش جلب کنه..
بردنش بیمارستان، مادرشوهرم مدام بیقراری میکرد و میگفت دیدی دیدی بخاطر پسره بیشعور خودشو چیکارکرد؟
کم کم سهیل اومد، دنبال بهونه بود، یقه منو گرفت و گفت نقشه ات نتیجه داد.. خواهرمو به کشتن دادی، خوبی الان حالت خوبه؟
هولش دادم عقب و گفتم اون خودش این بلا رو سر خودش آورد، یه ذره ام دلم به حالش نمیسوزه.. توی عوضی چی که سه ماه تمام منو تو خونه حبس کردی دیوونه شدم اون همه بلا سرم اومد؟ دستتو بکش عوضی..
عقب عقب رفت روی زمین نشست و جلوی صورتشو گرفت و شروع کرد به اشک ریختن
گفتم بریز، تقصیر خودته، صبا ارزششو داشت مادرت سکته کنه؟ الان گریه کنه؟ ممکنه یه سکته دیگه بکنه.. خواهرت رو تخت بیمارستان افتاده..
کنارش نشستم و گفتم میدونم الان وقتش نیست، ولی همه این اتفاقا بخاطر منه.. بیا بریم راحت طلاقم بده و این قائله رو تموم کن.
داد زد الان وقت این حرفاست؟ بزار ببینیم چه بلایی سر مهسا میاد
گفتم نگران نباش معدشو شست و شو دادن الانم بهوش اومده گرفته خوابیده سالمه سالمه!
من و سهیل برگشتیم خونه و مامانش توی بیمارستان پیشش موند،
راستش از تنهایی با سهیل میترسیدم..
رفتم توی اتاق مهسا و درو از داخل قفل کردم،
به خودشم گفتم سهیل من با تو امنیت جانی ندارم خصوصا امشب که انقدر عصبی ای..
حتی با خودم فکر کردم در لوله بخاری یه چیزی بزاره بکشتم برا همین توی اون سرما بخاری اتاقو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم.
خیالم انگار جمع شده بود یه ذره ام از کرده ام پشیمون نبودم
به شقایق پیام دادم و همه چیزو گفتم، باورش نمیشد دختره ی احمق بخاطر پرهام این بلا رو سر خودش آورده باشه،
شقایق هم به پرهام پیام داده بود و گفته بود من رابطه ای که پشتش یه دختر بخواد بمیره و آه و ناله و نفرین پشتش باشه رو نمیخوام...
پرهامم گفته بود مهسا بار اولش نبود که اینکارو برا برگشتن من میکرد، نمیدونم چرا نمیخواد بفهمه ما هیچیمون بهم نمیخوره، کلا روانیه مدام گوشیمو چک میکرد
اون یه ماهیم که باهم بودیم مدام دنبال دعوا بود، یبار یکی از خانمای همکار آزمایشگاه که باهام شوخی کرد رو محکم زد در گوشش.. اخه این رفتار یه آدم تحصیل کرده است؟
حالا میفهمیدم اون حرفایی که سهیل پشت سر صبا به من میزده در واقع صبا نبوده! مهسا خواهر خودش بوده که سر پسره میاورده و سهیل الکی به من میگفته صبا ال کرد بل کرد...
طرفای چهار صبح بود که به سهیل پیام دادم ببین سهیل دیدی چه بلایی سر خواهرت اومد با وجود من؟؟ دیدی مادرت سکته کرد؟
دیدی معلوم نشد چیکار کردی سر این عشق و عاشقی مسخرتون که بهنامم خودشو کشت؟ خسته نشدی؟ هنوز میخوای ادامه بدی؟
بیا فردا بریم توافقی برای همیشه جداشیم و همدیگرو نبینیم، بیا تا تلفات بیشتر ندیدیم تمومش کن.
میدونستم سهیل خوابه و این پیامو صبح میبینه...
@azsargozashteha💚