#ادامه
#بخش_پایانی ✅🌹
تا اینکه یه بار دختر برادر شوهرم توی باغ یه پشه ای چیزی چشمشو نیش زده بود خبر اومد که چشم بچه خیلی وضعش خرابه باورتون نمیشه سه بار توی شهرهای مختلف چشم بچه رو عمل کردن ولی خوب نمیشد ؛ دنیا دارمکافاته چون دل منو شکسته بودن یه روز جاریم میگفت نمیدونم تقاص چه گناهی رو داریم پس میدیم خدایا دیگه هر گناهی بوده کافیه اینقدر عذابمون نده خسته شدیم( من هیچی نگفتم ولی توی دلم گفتم افترا بستن به مومن چیز کوچکی نیست )
قربون خدا برم چنان زهر چشمی بهشون گرفت که برادرشوهرم دهنش بسته شد دیگه حرفایی که میزد تموم شد ولی موند خواهرشوهرم
خواهرشوهرمم عروس شد ولی هنوز با اینکه پنج شیش سالی از زندگیش میگذرا بچه دار نشده البته یه بار سقط کرده یه بارم یه بچه ی فلج بدنیا آورد چهارروزه بود که از دنیا رفت مشکل خاصی هم با شوهرش نداشتن یعنی وقتی آزمایش ازدواج داشتن با قرص حل شد و عروسی کردن؛ الان باورتون نمیشه افسردگی گرفته هر دکتری که فکرشو بکنید رفته دکترا میگن هیچ مشکلی نداری و باید باردار بشی و بچه ی سالم داشته باشی اما همچنان منتظره و توی هر امامزاده ای رفته نذر و نیاز کرده شوهرشم خیلی بچه دوست داره میگه برام دعا کنین یه بار میخواستم بهش بگم به جای دعا کردن دل مومنی رو که شکستی از خودت راضی کن تا خدا بهت بچه ی سالم بده؛ با اینکه من الان توی خونه ی خودمم و زندگیم از هر لحاظ بگم خوبه ( متوسطیم ولی دستمون به دهنمون میرسه) هم آقام هم دخترم خیلی خوبن ؛ بازم دوست ندارم برم خونه ی پدرشوهرم ، فقط چندماهی یه بار برای مراسم هاشون یا مثلا عیددیدنی میریم سریع برمیگردیم ولی اصلن دوست ندارم باهاشون رفت و آمد کنم چون مرور گذشته برام واقعا سخته به آقامم میگم من نمیام ولی تو برو اونم زیاد نمیره میگه با هم میریم منم چون زیاد حرف شنیدم دیگه دل و دماغ ندارم که برم
الانم به اصرار دختر برا بچه ی دوم اقدام کردم و باردارم😊بیشتر وقتمو توی خونه با دخترم میگذرونم و با خانواده ی خودم رابطم خیلی خوبه با آقام هفته ای چندبار میریم بهشون سرمیزنیم ولی تحمل خانواده ی شوهرمو ندارم ؛ شما راه حل بدین بگین آیا کارم درسته یا نه ؟ چکار کنم این کینه ی لعنتی فراموشم بشه 😔
@azsargozashteha💚