شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_یک_اشتباه ❌🌸 خبر به بابام رسید علی رغم اینکه طرد شده بودم اومد به دادم رسید وکیل گرفت داما
❌🌸 من دیگه کاملا تو مواد غرق شدم سرمایه ای که باهاش کار میکردم و رفیق نارفیقم کشید بالا منم که اصلا مخم تعطیل بود نفهمیدم چکار کرد تا گذاشت در رفت و من موندم با تمام چک ها تمام خونه زندگی رو که جمع کرده بودم دادم بابت بدهی ها رفتم تو یه اتاق ته حیاط بابام از صبح تا شب مواد مصرف میکردم دیگه کسی برام تره هم خورد نمیکرد میگفتن من خودم ناخلفم که زندگیم اینطوری شده زهره هم که دید زندگیم نابود شده خیالش راحت شد باز گم و گور شد یک سال از دنیا بی خبر بودم فقط برای تهیه جنس از خونه میرفتم بیرون بابام بهم پول میداد که از خونه مردم نرم بالا یه دوستی داشتم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم اون یک سال از من بزرگتر بود تا دیپلم گرفت رفت تهران سالها بود ازش خبر نداشتم یه روز زنگ زد خونه بابام کلی باهام حرف زد از خودش و کاراش گفت با حرفاش تو دلم غوغایی به پا کرد دلم خواست منم برم یه جای دور که کسی منو نشناسه سی سالم بود سابقه داشتم هیچ هنری هم نداشتم نمره دیپلمم با اون شرایط سال آخر درسم افتضاح بود ولی من میخواستم برم هرجور شده برم از یکی پرسیدم چکار کنم گفت برو بابا مفنگی کیی به تو کار و اعتبارشو میده اخه اومدم به بابام گفتم پول بده کتاب بخرم میخام خوندن نوشتنو تمرین کنم یادم رفته ولی بهم اعتماد نداشت یه دیکشنری کلفت داشتیم تو خونه انگلیسی به فارسی بود رفتم برش داشتم نشستم به حفظ کردن لغات اولین کلمه abandon بود به معنای رها کردن به فال نیک گرفتمش شبانه روز نشستم به حفظ کردن انقدر غرق لغات شدم که یادم میرفت مواد بخرم اصلا نفهمیدم چی شد ترک کردم یه پوستر کنار سطل اشغال پیدا کرده بودم کوه های سوئیس بود اونو زدم به دیوارم ساعتها محو اون میشدم یک سال و خرده ای بعد تافل دادم نمره ام عالی شد البته بعد از اینکه خواهرام تلاشمو دیده بودن کلی کتاب زبان و نوار کاست و اینجور چیزا برام میاوردن هنوز میترسیدن بهم پول بدن پنج سال از محکومیتم گذشته بود سو پیشینه ام چون زیر شش ماه بود پاک شد چند سال با اون سن و سالم صبح ها با دوچرخه روزنامه پخش کردم کف رستوران جارو زدم یه روز اگهی یه کلاس و دیدم برای نرم افزار کامپیوتر بود اون موقع سیستم عامل داس بود هزینه کلاس ها زیاد بود با اینکه خانوادم یکم کمکم کردن بازم کم میاوردم گاهی هفته ها فقط نون و شیر خوردم ولی تونستم مدرک بین المللی برنامه نویسی بگیرم کار خوب پیدا کردم تو چهل و پنج سالگی شرکت خودمو زدم با یه خانم مهربون و خوب ازدواج کردم یه پسر هیجده ساله دارم خداروشکر از یه شروع بد به یه پایان خوب رسیدم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽