❤️ سلام میخوام داستان زندگیم رو تعریف کنم که امیدوارم خوشتون بیاد😊 راستش من یه دختر بی بندوبار بار بودم😔 از حجاب و پوشش اسلامی و اینا خوشم نمی‌آمد که البته مربوط به گذشتم بود🙂 وقتی تو دانشگاه قبول شدم کوتاه ترین مانتو م طوری ترین شالم تنگ ترین شلوارم رو پوشیدم کلی آرایش کردم موهام رو هم تا ته بیرون دادم رژ م بخاطر اینکه حراست بهم گیر نده نزدم ناخنام م که از یه هفته قبل با خدا ت تومان پول کاشتم کفشم م که صندل بود و باز راهی دانشگاه شدم تو کلاس یه دختر خانم چادری کنارم نشسته بود که از خوشگلی خدا هیچی براش کم نزاشته بود بدون هیچ آرایشی اومده بود این چهرش رو مثل بچه کوچولو ها معصوم میکرد یه بار تو دستشویی چادرش رو در آورد یه مانتوی خیلی خو‌شگل با پوشش اسلامی تنش بود آنقدر خو‌شگل بود که رفتم خریدم 😊 سر سنگین صحبت میکرد کاری به کار بقیه نداشت و همه ی پسرا با احترام نگاش می کردن یادم از روز اولی که دانشگاه رفتم پسرا مزاحمت ایجاد می‌کردن واسم ولی وقتی اون رد می‌شد سرشون رو پایین می‌نداختن و این موجب حسادت من میشد فهمیدم اسمش سمانه و همکلاسی ‌م تو کل واحد هاس خیلی دلم میخواست با هاش دوست بشم ولی نجابتش مانع میشد😒 نمی دونم چرا 😕 بالاخره دل و زدم به دریا و باهاش دوست شدم ولی همین جور که می‌گذشت دخترایی مثل من مسخره می‌کردن سمانه رو ولی اون هیچی نمی گفتم یکی می‌گفت :عب نداره عزیزم میدونم پول نداری لباس جیگر بخری واسه همین چادر می پوشی اون یکی:چادر واسه خدمت کاراست یکی دیگه:لابد کچل و چپر چولاقه و قاه قاه می‌خندیدن منم حرص می‌خوردم که چرا جواب نمی ده اگه من بودم یکی می کوبوندم تو صورتشون تا دیگه الکی زر زر نکنن ولی سمانه هیچی نمی‌گفت من الکی حرص می‌خوردم بودن و حرف زدن با سمانه خیلی چیزا تو زندگیم رو تغییر داد دیگه موهام رو بیرون نمی‌زا‌شتم آرایش نمی‌کردم و تازه متوجه شده بودم بدون آرایش چقدر خوشگل ترم 😝 خلاصه یه بار یه پسری بدجوری سمانه رو مسخره کرد که یادش می‌وفتم دلم میخواد با همین دستام خفش کنم 😐😂 تو کلاس هرچی میتونست بار سمانه کردو 😞چادرش رو از سرش کشید😢منم که خیلی عصبانی بودم🤬 تا میتونستم بهش چیز سانسور شده گفتم و یکی کوبوندم تو صورتش نمی دونم چرا سمانه انقدر جلو اینا ماسسسست همزده میشه حالا خوبه هیچ وقت تو کل کلامون کم نمیاره استادم که ماست تر از سمانه زل زده به اینا هیچ نمیگه انقدر حرصم گرفت که میخواستم برم استاد و لت و پار کنم 😌ولی سمانه جلوم رو گرفت🙁 حراستم اومدو ما سه روز اخراج شدیم میتونم بگم به اوج عصبانیت رسیده بودم دلم می خواست یکی رو تا میخوره بزنم 😎 از سمانه پرسیدم چرا جوابشون رو نمیدی آخه؟😫گفت برام مهم نیست چی میگن و چه فکری راجبم میکنن برام مهم پروندم پیش خدا سفید باشه عزیزم درسته وقتی چادرم رو کشید ناراحت شدم ولی تو هم نباید اونجوری صحبت بکنی که من خیلی تعجب کردم و خیلی از ادب‌ش خوشم اومد اون سه روز از اخراج شدن گذشت و ما برگشتیم ولی تا یه هفته خبر از اومدن اون پسره نشد که نشد همه نگران بودن که چرا نمیاد بعد چند روز با دست و سر شکسته اومد و همه کپ کرده بودن ولی من دلم خنک شد 😁 بدون توجه به پرسش و اینا اومد سمت ما و از سمانه حلالیت گرفت و کلی عذر خواهی کرد سمانه هم سرش کف زمین بود منم که فرقی با اون نداشتم گفت که اشکالی نداره و بعد پرسید چه بلایی سرش اومده اونم گفت که چوب خدا صدا نداره موقع رفتن خونشون تصادف کرده و دست وسر‌و پاش شکسته خیلی دلم براش سوخت رفتار های سمانه منم چادری کرده بود و مثل اون شده بودم منی که از نماز خوندن خوشم نمی اومد یه ساعت قبل نماز صبح از خواب بیدار می‌شدم تا نماز اول وقت بخونم 😇 یه کلیپ دیدم که تازه فهمیدم چرا پسرا مزاحم من میشدن و با احترام به سمانه نگاه می کردن یه خانم بی حجابی وارد یه مغازه ‌ی طلا فروشی میشه و فروشنده خیلی صمیمی باهاش برخورد میکنه خانمی میگفته بهش وقتی یه دختر چادری وارد میشه اون فروشنده سر خم میکنه و بهش خوش آمد میگه بعد دانشگاه دوستی منو سمانه تموم نشد ما ازدواج کردیم و با هم رفت و آمد خانوادگی داریم فقط یه چیزی بگم بهتون که خانم های چادری اهمیت ندید که به خاطر چادری بودنتون مسخرتون میکنن شماها ارزشتون والا تر از این حرف هاس😇😇 ببخشید خستتون کردم ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽