#حرف_دل_اعضا 💚
سلام خدمت ادمین محترم و همراهان عزیز . میخام که علی رغم میل باطنیم تجربه تلخ خودمو در اختیار شما بزارم شاید باعث بشه به قول شما یک نفر به خودش بیاد و صوابش به روح مادر منم برسه . میخوام بگم گاهی خیلی زود ، دیر میشه ، اینقدر دیر که حسرتش تا آخر عمر به دلتون میمونه .
من و خانمم و دو تا بچم چهار سال پیش درتصمیم گرفتیم بریم کربلا . پدر من سالهاست فوت کرده مادرم زن قناعت گری بود و هیچوقت، تکرار میکنم هیچوقت از بچه هاش توقعی نداشت. الان که فکر میکنم میبینم چقدر مادرم قانع و آبرومند بود ، یک هفته قبل از کربلا رفتن ما رفتیم و بهش گفتیم ما چهارتایی میخوایم بریم کربلا. مادرم گریه کرد و التماس دعا گفت ولی فرداش که بودم بهم زنگ زد که تنها منو ببینه. من مغازه دارم گفتم بیا اینجا. اومد گفت از دیشب خیلی دلم هوایی شده بچه هات کوچیکن نمیشه منو بجای یکیشون ببری؟ خیلی ارزو دارم ، یا اگه نمیتونی واسم وام بگیر من برم قسطی میدم . گفتم بزار فکر کنم . با خانمم مشورت کردم گفت نه من بچه هارو نمیزارم .گفتم پس به مادرم میگم حالا بزار ما بریم بیایم یه کاری میکنم واست.
ما رفتیم و برگشتیم و خرجمون دو برابر شد. از سوغاتی و مهمونی بگیر و خیلی هزینه هایی که اضافه شد و دیگه کلا از سر رفت نه مادرم حرفی زد نه ما دیگه بهش فکر کردیم. یکسال بعد مادرم مریض شد و بعد دو هفته بعد فوت کرد. یکبار که وقت مریضیش پیشش بودم گفت من خیلی ارزوی کربلا داشتم قسمتم نشد برم اگه بعدا رفتی یه سلام از طرف من به امام حسین بده . کلی گریه کردم گفتم مادر جان خوب میشی میبرمت غصه نخور خودت میری سلام میدی ولی دیگه مادرم نموند . این داغ تا همیشه با من موند که مادرم به من رو انداخت و من روشو زمین زدم . بچه های من کوچیک بودن از زیارت چیزی نفهمیدن شاید واقعا حق مادرم بود ببرمش. شاید من تا آخر عمرم صدبار بتونم برم کربلا ولی همیشه این داغ رو دلمه که کاش دل مادرمو به دست میاوردم . اون نه منو نفرین کرد نه حتی باهام تند حرف زد نه بعدش به روم آورد که ناراحته هیچی نگفت ولی خودم ناراحتم بخاطر کوتاهی کردنم . همش میگم خدایا چقدر مادرم صبور بود چقدر قانع بود و چرا من فکر کردم ما همیشه هستیم همیشه وقت هست .
این پیام رو لطفا منتشر کنید واقعا بعضی وقتا خیلی زود دیر میشه و یک عمر حسرت روی دل آدما میمونه متشکرم.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽