#بخش_پایانی ❤️
مادرمم با الناز و خانوادش یه دعوای کوچیکی کرد و آبروی الناز و تو کوچه برد
بعد چند وقت مادر امیر سرو کلش پیدا شد میومد دم خونمون مامانم نمیزاشت با من حرف بزنه ولی اخر خودم رفتم جلو گفتم چیکار دارین با من
برگشت گفت زندگیتو خراب نکن امیر و که میشناسی یه تار موی تو رو با هزارتای این دختره عوض نمیکنه همه کرم از دوست خودت بوده خودت اشتباه کردی که پاشو باز کردی تو زندگیت
گفتم اولا اونی که زندگی رو خراب کرد خود امیر بود
دوما مردی که یبار با چهارتا عشوه و شیرین زبونی خر میشه و خیانت میکنه هیچوقت لیاقت بخشش نداره
خیلی حرفا زدیم اتفاق زیاد افتاد اما دیگه تموم شد
قبل و بعد طلاق وضعیت خیلی داغونی داشتم هرشب کابوس میدیدم
از طرفی علاقه و وابستگیم به امیر هنوز از بین نرفته بود و خیلی باعث عذابم میشد
تا مدتها آرامبخش استفاده میکردم
جالبه بدونین هنوز با الناز اینا تو یه کوچه ایم خیلی وقتا چشم تو چشم میشیم وقتی میبینمش انگار نه انگار که آدمی هست از کنارش رد میشم
اما یبار دوتا خیابون پایین تر دیدم که سوار ماشین یه پسره میشد و من با نیشخند نگاش کردم
واقعا لایق کلمه هرزه اس
میدونستم امیر بی پول بشه النازم باهاش نمیمونه چون آدمی نبود که با بی پولی کنار بیاد
بالاخره امیرم باید میفهمید اونی که با همه بدبختیاشو نداریاش سر کرد من بودم
من تازه دو ساله یه زندگی عادی پیدا کردم سرکار میرم تو کتابخونه کار میکنم خداروشکر خدا هوامو داشت بچمو نگه نداشت والا یه بچه این وسط بدبخت میشد
الان واسه آیندم کلی برنامه ریزی کردم
دوست ندارم مثل شکست خورده ها باشم آخه سنی ندارم که تازه اول راهم
راستش یکی هست که بهم ابراز علاقه کرده و قصدش جدیه
اما واقعا تردید دارم از ازدواج میترسم
فقط از خدا میخوام هرچی به صلاحمه برام اتفاق بیوفته
هدفم از گفتن جریانات زندگیم این بود که بگم واقعا هرچقدرم که به شوهرت اعتماد داشته باشی نباید پای یه غریبه رو به خونت باز کنی
امیدوارم داستان زندگیم براتون عبرت باشه
خود من هیچوقت فکر نمیکردم النازی که انقدر دلسوزانه نصیحتم میکنه بخواد بلای زندگیم بشه
امیدوارم هیچ آدم ناتویی سر راهتون قرار نگیره.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{
@azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••