شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#مسافر_بهشت ❤️ زندگینامه شهید محمود شهبازی به سال 1337 در خانواده ای مذهبی در شهر اصفهان ، کودک
🕊 وصیت نامه شهید محمود شهبازی خداوندا! توفیقی عطا فرما که از جمله کسانی باشم که خود بشارت به آنها داده‌ای از تو خواهانم که زندگیم را زندگی محمدی و مردنم را مردن محمدی قرار دهی. اولین سفارشی که به عنوان وصیت دارم همین کلمه است،‌ که روحانیت را تنها نگذار، پدر و مادرم! از اینکه زحمات بسیار در تربیت فرزندتان کشیدید، امیدوارم خداوند اجرتان بدهد. من خودم به یاد دارم که قرآن را در دامان مادرم فرا گرفته‌ام و  پدر جان تو خوب می‌دانی که دنیا دار فناست و آخرت مسلماً بهتر است. …من استمرار حرکت انبیاء را در ولایت فقیه می‌بینم و باز به شما برادران و خواهرانم! گوشزد می‌کنم که روحانیت را کنار نگذارید. بدانید که تمام تلاش ابرقدرت‌ها در از بین بردن اسلام، روی روحانیت قرار دارد،‌ وقتی سخن امام را به یاد می‌آورم که چرا می‌خواهید این قدرت را بشکنید. شکست روحانیت شکست اسلام است، به فکر می‌افتم چرا؟ …سفارش دوم من درباره سپاه پاسداران است، بازوی مسلح ولایت فقیه و روحانیت، باید سپاه آنچنان باشد که پاسدارانش به عنوان فرضیه واجب خدمت نمایند. نه به عنوان شغل تلاش شما این باشد که ریشه منافقین را برکنید. برادران! فقط باید به فکر اسلام بود و برای یاری اسلام باید اکنون از روحانیت و سپاه یاری جست و امام را یاری کرد، درود بر شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی برقرار باد پرچم اتحاد جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) ۱۱/۵/۱۳۶۰ مطابق با عید سعید فطر کنار حرم رسول الله ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )🌸🍃 محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ مسجد الحرام راه می‌رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم: «خوب جایی گیرت آوردم» با مکث پرسید: «شما؟» دستانم را برداشتم و گفتم: «اینجوری که تو زل زدی وسط چشمهای خدا نباید هم هیچ کس را بشناسی» لحظه شیرینی بود. حاج همت را که در کنارم ایستاده بود، به او معرفی کردم صدای موذن فضای مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهبازی و همت انداختم و با خنده گفتم: « این دفعه شما دو نفر را توی یک تله می‌اندازم صبر کنید.» مدتی گذشت و تیپ محمد رسول ا… تاسیس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضائی رفتیم. سر صحبت را باز کردم و گفتم:« بالاخره یک تیپ تازه تأسیس یک فرمانده می‌خواهد.» رضائی نیز به همت و شهبازی گفت: از نظر من شما، آیینه هم هستید. تیپ شماباید ۱۰ گردان داشته باشد، به همین دلیل این تیپ هم فرمانده می‌خواهد، هم جانشین فرمانده و هم رئیس ستاد. ما باید دزفول و شوش را از زیر آتش عراقی‌ها بیرون آوریم حضرت امام (ره) به این عملیات امیدوار است. آقا محسن که رفت، محمود نگاهی به من انداخت و گفت: «کار خودت را کردی؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم: «کنار حرم رسول ا… قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بیاندازم.» قنوت ( از خاطرات شهید شهبازی )🌸🍃  بارش بی‌امان خمپاره‌ها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکش‌های سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیر پل (۱) تعدادی از افراد نشسته بودند، «همدانی» از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد. نزدیک دهنه پل و کنار تپه «مجاهد» در همان مکانی که خمپاره های صد و بیست مثل باران می‌باریدکسی به نماز ایستاده بود. صدای انفجار خمپاره‌ها لحظه ای قطع نمی‌شد. طنین صدای «محمد بروجردی» در گوشش پیچید: «این امانت ماست …دست شما…امانتدار خوبی باشید.» دوباره نگاه کرد شهبازی در وسط آتش دشمن مثل ابراهیم با آرامش به قنوت ایستاده بود. نمی دانست چه کار کند. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشت. طاقت نیاورد در حالیکه اشک پهنای صورتش را پوشانده بود، به زیر پل بازگشت. خلوص نماز شبهای شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود، و همدانی با تمام وجودش این خلوص را در ظلمات شب مشاهده کرده بود. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽