شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 گفتم:چی میخواستی بشه خودت که خوب میدونی؟!!نمیدونی!!رفتی نشستی بین فامیلات و از  م
🌸🍃 زندگیمون پیش میرفت تا اینکه یه شب با شنیدن صدای حسین از خواب بلند شدم نمیفهمیدم چی میکه انگار یه اسمی رو زیر لب صدا میکرد  دقت کردم و گوش کردم یه اسمی مثل مینا ..نینا ..سینا..نیما..نمیدونم .. به طور مکرر زیر لب با صدای خفه شده صدا میکرد .. یهو از خواب پرید دید دارم نگاهش میکنم .. گفت:چرا اینجوری نگام میکنی  گفتم داشتی خواب بد میدیدی یه اسمی رو هی صدا میکردی  میخواستم بیدارت کنم  با اخم نگام کرد و پشت کرد و خوابید... صبح که بیدار شدم دیگه به روش نیاوردم  اما قکر مشغولی هاش ادامه داد  وقتی رفت سر کار من که تنها شدم و با خودم فکر و خیال کردم گفتم حتما پشیمون شده  نسبت بهم سرد شده یا هر چیز دیگه ..سعی کردم از اون روز بیشتر به خودم و خونه برسم تا هیچ کمبودی نداشته باشه . اما این داستان بی محلی هاش ادامه داشت  از که میپرسیدم میکفت مشغله ذهنیه .. واسه کارم فکرم درگیره  اینجوری ساکتم میکرد  منم دیگه اهمیت نمیدادم ..ولی حس میکردم داریم از هم دور و دورتر میشیم ..بعضی شبا تو خواب حرف میزد و اون داستان ها ادامه داشت ..اما یه شب که انگار بیشتر از شبای دیگه خواب میدید ..دیگه واضح صدا میکرد .. میگفت:مینا ..مینا..مینا  مینا کی بود ،؟تاحالا اسمش رو نشنیده بودم تو فامیل و اشناشون؟!!اون شب هم داشت میکفت مینا .. مینا کیه که باعث کابوس شبانه ش شده؟!چرا اصلا شده؟! خوابم نمیبرد  تا صبح فکر کردم ..هر چی فکر میکردم عقلم به جایی نمیرسید  دلهره گرفتم  اره داره به من خیانت میکنه و شبا خوابش رو میبینه وای نه ،.من نمیتونم تحمل کنم که بهم خیانت کنه ..با همه این که حرفاش بعضی اوقات اذیتم میکرد یا خیلی جاها پشتم نبود اما دوسش داشتم خب شوهرم بود  نه حسین نباید بهم خیانت کنی.. اشکام ناخوداگاه ریخت و بالشت رو خیس کرد .. دلم خیلی گرفته بود و پر از حس منفی بودم چند بار خواستم بیدارش کنم اما جلوی خودم رو گرفتم .. تا صبح باید صبر میکردم .. صبح که دید بیدارم تعجب کرد و گفت:کی بیدار شدی؟! گفتم :نخوابیدم  با تعجب نگام کرد و گفت:شوخی میکنی؟چرانخوابیدی؟! گفتم :تو نذاشتی بخوابم انگار کابوس میدیدی  و هی یه اسمی رو  صدا میکردی .. با ترس گفت:چ اسمی؟! گفتم :مینا  تا اسم مینا رو شنید رنگش پرید .. با اخم کفتم :مینا کیه که خوابش رو میبینی .. خنده مسخره ای کرد که ترسش رو پشتش قایم کنه و گفت:ادم خوابیده با مرده فرقی نداره ..چ میدونم چی میکفتم ؟! پوزخند زدم و گفتم :اخه چند شبه درگیر مینا خانومی!!! گفت:منظورت چیه خب الان؟بیخیال بابا دیرم شده.. ادامه ندادم  اونم تمایلی به صحبت راجبش نداشت  اماده شد و رفت سرکار .. ادامه دارد... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽