#داستان_زندگی 🌸🍃
صورتم خیلی شبیه مادرم بود
۱۲ سالم که شد یهویی یادمادرم افتادم ... نبودشو حس کردم
حرف بابام که تو ۷ سالگیم بم زد توگوشم بود و که میگفت مامان مرده!
خوب؟؟؟ همین؟؟؟؟ همین یه کلمه واسه من ملاک مردن شده بود؟
باورم نمیشد اخه ن مراسمی دیدم واسش بگیرن ن سنگ قبری هر بار به بابام میگفتم یه سنگ قبر نشونم بده بیا بریم پیشش دوست دارم برم براش فاتحه بدم نمیومد حتی یادمه بعد اینکه گفت مامان مرده یهویی ادرس خونمونو عوض کزد جابحا شدین کم کم حس محبتم به مادرم برگشت شبا اهنگ میم مثل مادر گوش نیدادم گریه میکزدم نگران دلتنگ اینکه الان کجاستولی ن ادرسی ن شماره ای چطور پیداش میکردم
این احساسا تا ۱۹ سالگیم بامن بود و من کماکان تواون خونه باناخواهر و نابرادری ها زجر میکشیدم تااینکه پدرم سکته کرد دوباره فوت کزد😭 من تنهاترین تنها شدم!
نه پدر ن مادر هیچکسو نداشتم یادمه وقتی بابام فوت کرد خواهر بزرگترم بم گفت از این خونه برو دلیلی نداره اینجاباشی سهمی هم از ارث نمیبری
خلاصه این زنبابام بود که منو نگه داشت و گفت تاوقتی من زندم سوگند همینجامیمونه نمیدونم چی بین زنبابامو مامانم گذشت ک بااینکه اینقدر از مادرم و حتی من متنفر بود ولی بازم دلسوزم بود همیشه میگفت از مادرت متنفرم ولی بهش قول دادم مراقب تو باشم ته دلش از منم نفرت داشت چون من از لحاظ چهره خیلی شبیه مادرم بودم ولی بخاطر قولش همیشه دلسوزم بود
موقع فوت بابام بود که دانشگاه قبول شدم و باید شهریه میدادم و هزینشو تداشتم میگفتن بهزیستی هزینه کسایی ک پدرشون فوت کرده رو میدن و منم مدارکمو بردم بهزیستی و اونجابم گفتن گواهی فوت مادرتو بیار منم گفتم هیج ادرسو نشونی ازش ندارن فقط یک اسم و فامیل... و این شد ک راهی ثبت احوال شدم و گفتن اونجا میتونه بت گواهی فوت بده
منم رفتم تااسم مادرمو برا گواهی فوت گفتم اقاهه گفت این که زندست؟؟؟؟
گفتم هان؟ مگه میشه؟؟؟ گفت خانم این کدملی داره یعنی اومده اقدام کرده براکد ملی گفتم اخه بابام میگفت قبر شده مگه میشه زنده باشه،؟؟
اقاهه گفت خانم بهشت اباد پره از قبرای خالی
اینو ک گفت نابود شدن یه لحظه زانوهام خالی کزد و افتادم باورم نمی شد ۱۹ سال بدون مادر کشیده بودم
اونشب که اونجا رفتم خیلی گریه کردن بدنم از استرس میلرزید و شب خوابیدم و خواب مامانمو دیدم که بهم زنگ زده بود...باهاش صحبت میکردم میگفتم مامان توروخدا قطع نکن بگو کجایی بیام پیشت خیلی تشنه مادریت شدم مامانم گفت من میخوام برم ولی یه شماره میگم هروقت خواستی بهش زنگ بزن و یه شماره طولانی تماس گفت ک وقتی بیدار شدم یادم نبود خیلی فکرکردم تاشماره یادم بیاد ولی فقط قسمت ۲۶ یادم بود باقیشو یادم رفته بود ماه ها ازون ماجرا گذشت یه روز ک سرخاک بابام رفته بودم گریه میکردم یهویی گفتم شاید مامان واقعا مرده باشه؟؟؟ و توقبرستون بودم ب ذهنم رسید برم قطعه ۲۶ اونجا قبرارو دونه دونه بگردم
نزدیک ظهر و افتاب تو سرم کل اون قطعه رو گشتم قطعه ۲۶ تااینکه چشمم به یه قبر افتاد که اسمش خیلی اشنا بود😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اون قبر مادرم بود
مامانم توخواب اومده بود سراغم خودش ادرس خودشو بم داده بووووود😭😭😭😭😭
داشتم دیوونه می شدم اگه این قبره پس ثبت احوال چی میگه اگه این قبرخالیه پس چرااومده توخوابم خودش ادرس خودشو داده داشتم روانی می شدم ..ازون ماجرا حدود یک سال گذشت مدام سرخاکش میرفتم سرخاکی که نمیدونستم خالیه یاپر گریه میکردم!!! تااینکه یک روز رفته بودم سوپر مارکت سرکوچه تا خرید کنم یهویی مغازه دار منو به یه زن نشون داد گفت این همون دختره میخوای برم ازمغازه بیرون تاباهاش حرف بزنی و اون زن یکهویی گفت هیسس خودشو زد به اونراه و ازمغازه رفت بیرون
بعد به مغازه دار گفتم این کی بود؟خاستکار داشت برام؟؟ .گفت این دختر داییت بود!
چشمام از کاسه دراومد
گفتم دختردایی؟؟؟؟؟؟ حتنا این برادر زاده مامانمه دویدم دنبالش دستشو گرفتم گفتم توکی هستی ؟؟؟ انگار میترسید نمیتونست چیزی بگه براهمین التماسش کردم تورخدا بگو مادرم زندست هیچی نگو فقط همیتو بم بگو گفت مادرت عمم بود نه مرده زنده نیست! گفتم رفتم ثبت احوال گفتن زندست گفت بخاطر ارث ثبتش نکردیم (که البته بعدها ثبت شد)مدارک فوتش توبیمارستان هست
خانمه میخواست بره و انگار میترسید بامن حرف بزنه بهش گفتم چرامیترسی
گفت وقتی مادرت مرد مابارها اومدیم دنبالت ولی هر بار از طرف خواهر برادرای ناتنیت تهدید می شدیم ... بعد ۱۳ سال هنوز از دور نگات میکنیم.. جرعت نزدیک شدن بهتو نداریم ولی بدون چقدر دوستت داریم نزدیکت نمیشیم تاارامشت بهم نخوره
گفتم چه ارامشی فکرکردی من دارم زجر میکشم فقط من شمارو میخوام خونواده تنی واقعی خودم😭 .دختردداییم گفت من میخوان باهات ارتباط بگیرم شمارمو گرفت ولی گفت هرگز بخونواده ناتنیم چیزی نگم
شمارمو داد به مادر بزرگ مادریم