#یک_نکته_از_هزاران 🌱
روزی در محضر كشاف حقائق جعفر بن محمد الصادق ـ علیه السلام ـ جوانی از ارادتمندان حضرت وارد شد عرض كرد:
پدرم از اهل شام كه معمولاً با اهلبیت عداوت داشتند مال فراوانی داشت چون من دوستدار شما بودم مالش را پنهان كرده كه بمن نرسد و مرده است در حالی كه من به آن مال احتیاج دارم.
خلاصه حدیث كه در جلد یازدهم بحار الانوار است حضرت چیزی نوشتند و فرمودند امشب در بقیع میروی نام كسی را (كه حضرت یادش دادند) میبری و از قول من به او میگوئی كه پدرت را حاضر كند و از او میپرسی.
حسب امر امام شب در بقیع میرود و نام آن شخص را میخواند شخص برابرش آشكار میشود میپرسد: چه میخواهی؟
میگوید: پدرم را میخواهم تا از او پرسش كنم.
طولی نكشید سگ مهیبی در برابرش حاضر شد و عجب این است كه هر كس در هر صورتی در برزخ است شناخته هم میشود تا سگ را دید او را شناخت گفت: پدر چه برسرت آمده؟
گفت: در اثر عداوت با اهل بیت این طور شدم ولی تو دست از دامن اهلبیت برندار امّا مال، یكصد هزار درهم داشتم كه در باغچه كنار درخت زیتون دفن كردم كه بتو نرسد امّا حالا به تو خبر میدهم نصفش را برای خودت بردار و نصف آن را به امام صادق ـ علیه السلام ـ بده.
جوان رفت و همان طوری كه نشان داده بود پولها را برداشت و نصف آن را به خدمت امام ـ علیه السلام ـ آورد و حضرت دیون بعضی از سادات را به آن وجه ادا فرمود.
راوی خدمت حضرت عرض میكند آیا این كاری كه كرد یعنی نصف مالش را تقدیم شما كرد، آیا برایش نفعی دارد حاصل پاسخ حضرت این است كه فرمود:
برایش تخفیف از عذاب است.
خواستم عرض كنم نه این كه این شخص را سگ كردند بلكه همان دشمن اهل بیت شدنش او را سگ كرده است، علی ـ علیه السلام ـ چه كرده جز مجسمه عدالت چه بوده، چرا با او دشمنی میكنی؟
داستانهاي پراكنده / آية الله دستغيب
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽ج